پارت 11

509 44 4
                                    


□•متن چک نشده•□

تو ماشین هردو ساکت بودن برخلاف جونگکوک که از این سکوت لذت می‌برد تهیونگ‌ درگیر افکار مخربش یود

اینکه کافی نباشه یا موقعیتش باعث خجالت جونگکوک باشه و.....

حق هم داشت اون تاحالا وارد هیچ رابطه احساسی نشده بود و اعتماد به نفس افتضاحی داشت

مرد بزرگتر با دیدن چهره درهم پسرک زد کنار و سمتش برگشت

_چرا ایستادی؟

_چرا درگیری با خودت؟

بهترین موقعیت بود باید به مرد مقابلش میفهموند که به همین راحتیا نیست
اگر همین الان پشیمون میشد بهتر بود تا اینکه بهش وابسته بشه بعد ولش کنه

_جونگکوک تو میدونی که من چجوری بزرگ شدم؟

_باز میخوای شروع کنی به اینکه به هم نمیخوریم؟

مرد بزرگتر با تمسخر گفت و دست به سینه شد

تهیونگ کلافه چشماشو بست

_ببین تو بهترین موقعیت چهره مقام اندام و پولو داری و من درمقابلت واقعا هیچم متوجهی؟

_الان داری غیر مستقیم تحسینم میکنی و میگی یه مرد جذاب کاملا؟ خب پس این مردو از دست نده

با اعتماد به نفس گفت و ابرویی بالا انداخت

اما از طرفی تهیونگ از شدت حرص نمیدونست باید چیکار کنه در نهایت داد بلند و کوتاهی زد

که باعث از جا پریدن مرد کنارش شد

_چتههه؟

شوکه داد زد

تهیونگ شرمنده از این عادت بدش سمتش برگشت

_متاسفم دست خودم نبود وقتی حرصم‌میگیره یا عصبانی میشم باید داد بزنم تا از بین ببرمش

_لعنت سکته کردم

_متا.....

_بیخال بالاخره که باید بهش عادت کنم هوم؟ بیبی؟ نمیشه که وقتی تو بغلم از شدت لذت داد.......

_هییییین خفشوووووو

شوکه و قرمز ار چیزی که داشت میشنید دستاشو رو دهن جونگکوک گذاشت

_توعه لعنتی چرا نمیذاری من زر بزنممم دارم جدی باهات حرف میزنم

با لیسی که مرد بزرگتر به کف دستش زد سریع دستاشو پس کشید

_چون داری چرت میگی و وقت با ارزشمند بجای اینکه صرف کارای بهتر کنی با این‌مضخرفات به فاک‌ میدی

_تو ...تو همیشه انقدر بد دهن بودی؟؟

_پیش تو میتونم یه فاکر....

_خیلی خب خیلی خب ادامه نده بریم خونه

گفت و سرشو رو صندلی گذاشت تا از دست کارا و حرفای مرد در امان باشه

My painWhere stories live. Discover now