Part-4

59 14 1
                                    

اول پارت قبلی رو بخوانید پارت چهار و پنج جا به جا شدن:(
________
آخرین پک رو از سیگارش زد و روی نرده تراس خاموشش کرد. هرکاری میکرد گند میزد و فقط داشت خودش را از چشم جونگ‌کوک مینداخت و کار را برای اون عوضی راحت تر میکرد.
دلش چقدر تنگ شده بود برای عشقی که هیچوقت ماله اون نبود.
توی اتاقش برگشت و روی صندلی پشت میزش نشست و لپ تاپش رو روشن کرد تا حداقل از طریق دوربین هایی که مخفیانه توی اتاق امگا گذاشته بود امگا را ببینه و دلتنگیش برطرف بشه.
جونگ‌کوک از طرف شکم روی تختش خوابیده بود و مشغول خوندن کتابی بود و از شانس خوب تهیونگ امگا فقط یه تیشرت گشاد و باکسر تنش بود که تیشرت هم بالا رفته بود و تهیونگ یک منظره دیدنی از باسن امگا داشت.
نیشخندی روی لب هاش نشست و دستش رو روی صفحه‌ی مانیتور کشید. ای کاش میتونست اون بوتی گرد رو با سیلی هاش سرخ کنه و رون هاش رو با گاز هاش کبود...
دستش رو روی عضوی که بخاطر اون امگا کوچولو بالا اومده بود کشید و از توی شلوارش درش آورد.
شروع کردن تکون دادن دستش روی عضوش و اون امگایی که روی تختش میچرخید و بوت خوشگلش رو تکون میداد باعث میشد تهیونگ بیشتر تحریک بشه و با سرعت بیشتر دستش رو روی عضوش تکون بده ، بعد چند مین با فشار اومد و کمی از ابش روی صفحه مانیتور پاشید.
نفس عمیقی کشید و به صندلیش تکیه داد.
-یه روز توی سوراخ تو میام امگا کوچولوم ، برای اون روز آماده باش...
کشو را باز کرد و چند تا دستمان از توش برداشت و مانیتور و میز رو پاک کرد و بعد از خاموش کردن لپ‌تاپ به سمت حموم رفت تا آثار خود ارضاییش رو پاک کنه.

-

با سرعت خودش رو به امگای موصورتی رسوند و با گرفتن دستش اون رو سمت خودش برگردوند و با نفس نفس زدنی که بخاطر دویدن بود گفت
+جیمین ، بیا حرف بزنیم
جیمین با همون سردی که چند روز بود با جونگ‌کوک رفتار میکرد روش رو از جونگ‌کوک برگردوند و گفت
^فعلا کار دارم بزار برای بعد
امگای موبلند دست جیمین رو گرفت و دوباره مانع رفتنش شد
+جیمین من میدونم کاری نداری ، چرا اینطوری میکنی؟چت شده؟
جیمین فقط به امگا نگاه میکرد و ساکت بود. چرا از جونگ‌کوک دور بود؟ خب جوابش معلوم بود چون نمیخواست هربار بهترین دوستش رو با عشقش ببینه و بعد دوستش بیاد و درباره کسی که خودش هم عاشقشه براش بگه و یکی دیگه از دلایلش این بود که نمیخواست جونگ‌کوک چیزی بفهمه و بخاطرش از یونگی جدا بشه. جیمین تصمیم گرفته بود رابطشو با کوک قطع کنه برای همین مجبور شد بی رحم بشه.
چشم هاش رو برای جونگ‌کوک چرخوند و همزمان نفس عمیقی کشید. سر تا پای جونگ‌کوک رو برانداز کرد و با نگاه تاسف باری به صورت امگا نگاه کرد.
^چم شده؟جونگ‌کوک یه نگاه به خودمون بنداز ، تو شبیه بابابزرگا میمونی همش سرت تو کتاب و درسه ، نه میای بریم بیرون نه پایه ای! تیپت هم که انگار یه آدم سی چهل ساله ای!واقعا یه نگاه به من و تو بنداز من و تو اصلا قابل مقایسه نیستیم!من تصمیم گرفتم از این به بعد با کسای مثل بونهوا که بهم میخورن و جوانانه رفتار میکنن بگردم نه یه احمقی مثل تو.
همه‌ی این حرف هارا با داد گفن و بدون حرف دیگه ای جونگ‌کوکی که بدنش داشت میلرزید رو همونجا ول کرد و رفت.
بخاطر صدای بلند جیمین همه توجه ها به سمت اونها جلب شده بود و همه به جونگ‌کوک نگاه می‌کردند و پچ پج میکردن.
جونگ‌کوک همیشه آدم خجالتی بود و بدون شک همچین شرایطی که وایساده و همه بهش نگاه میکنن و قضاوتش میکنن حالش رو بد میکرد.
نمیتونست از سرجاش تکون بخوره حس میکرد که بدنش یخ زده، میدونست که جیمین یه دلیل دیگه داره ولی توی اون موقعیت فقط میخواست گریه کنه ، اون ضعیف نبود ، فقط خجالت میکشید ، خجالت میکشید و غرورش خورد شده بود.

𝘦𝘨𝘰𝘪𝘴𝘮Where stories live. Discover now