ماشین رو جلوی خونه نگه داشت. جونگکوک نگاهی به خونه ای که شبیه باغ بود انداخت و با قیافه متعجب کیوتش سمت آلفا برگشت. +اینجا کجاست یونگی لبخندی زد و در ماشین رو باز کرد. _میفهمی جفتشون از ماشین پیاده شدن و وارد باغ خونه شدن که توی تاریکی شب خیلی ترسناک به نظر میرسید. یونگی چشمبند سیاهی رو از توی جیبش دراورد و مقابل جونگکوک ایستاد _یه سورپرایز برات دارم ، میشه تا میرسیم بزاری با این چشم هات رو ببندم. جونگکوک نگاهی به چشمبند انداخت و مردد سرشو تکون داد. بالاخره اون یونگی رو میشناخت و خب قرار نبود که مثل قاتل سریالی گولش زده باشه و بخواد بکشتش مگه نه؟ یونگی چشمبند رو روی چشم های جونگکوک تنظیم کرد و یکی از دست هاش رو روی کمر جونگکوک و با اون یکی دستش یکی از دست های امگا رو گرفت و به سمت جایی که آماده کرده بود جونگکوک رو راهنمایی کرد. _رسیدیم بعد گفتن این حرف الفا چشمبند رو از روی چشم های امگا برداشت.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جونگکوک به آرومی چشمهاش رو باز کرد و با دیدن جای قشنگی که یونگی درست کرده بود از شدت هیجان چشم هاش گردش گرد تر از حالت عادی شدن و غیرارادی لبخند خرگوشی بزرگی روی لب هاش نشست. +یو..یونگی یونگی به جونگکوک نزدیک شد به قدری که سینه هاشون به هم میخورد. دست های جونگکوک رو توی دستاش گرفت و خیره در چشم های زیبای امگا گفت. _مدت زیادی نیست که همدیگه رو میشناسیم اما خب من توی همین مدت فهمیدم که ازت خوشم میاد جونگکوک!نمیگم عاشقت شدم اما میدونم از وقت گذروندن با تو لذت میبرم و میخوام بیشتر از دوتا دوست باشیم...کوکی،قبول میکنی دوست پسر من باشی؟ چشم های امگا گرد تر و گونه هاش سرخ تر از این نمیتوست بشه. نسبت به آلفا مقابلش حس هایی داشت و آلات که فهمیده بود جیمین علاقه ای بهش نداره پس چرا باید آلفا رو باز میکرد. امگا نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت ، خجالت میکشید به چشم های آلفا نگاه کنه. +من..من _مجبور نیستی الان جواب بدی جونگکوک دوباره نفس عمیقی کشید تا خودش رو اروم کنه.آلفا کلی برای این لحظه زحمت کشیده بود و جونگکوک نمیتونست بخاطر شوکه شدن و استرسش خرابش کنه پس همهی حس های اطرافش رو پس زد و به صدای قلبش گوش داد. چشم هاش رو بست و در یک حرکت سرش رو بالا آورد و بوسه کوتاهی روی آبهای آلفا گذاشت. یونگی چند ثانیه توی شوک کار امگا مونده اما بعد چند ثانیه کمر امگا رو گرفت و اون رو توی بغلش گرفت و لب های خودش رو روی لب های امگا گذاشت. یونگی برخلاف خیلی از آلفاهای دیگه الفای اروم و مهربونی بود و سعی نمیکرد قدرتش رو به رخ امگا بکشه برای همین خیلی اروم لب های امگا رو میبوسید و کمرش رو نوازش میکرد. پسرموطلایی به آرومی پیراهن مردانه ای که تن آلفا بود رو توی مشتهاش گرفت و سعی کرد تا جایی که بلده توی بوسیدن آلفا رو همراهی کنه. بعد چند مین که جفتشون نفس کم اوردن از هم جدا شدن و پیشونیهاشون رو به هم چسبوندن ، جفتشون نفس نفس میزدن. _نمیدونم کی چقدر خوشحالم کوکی.. امگا درجواب آلفا فقط لبخندی زد. یونگی کمر پسر رو گرفت و به طرف بالشت های روی زمین کشوندشو کنار هم رو زمین دراز کشیدن. یونگی دستشو دور کمر باریک جونگکوک حلقه کرد و به خودش چسبوندش و جونگکوک هم سرش رو روی شواهدی آلفا گذاشت. شاید اون شب برای یونگی و جونگکوک شب خوبی بود اما مطمئنا برای دختری که همین الان یه آلفا توی راه خونش بود و بخاطر دیدن بوسه عشقش با کسه دیگه ای در حد مرگ عصبانی بود شب خوبی نمشید. تهیونگ مشتی به فرمون ماشین زد و صدای داد بلندش کل فضای ماشین رو گرفت. -اون عوضی..اون مین یونگی عوضی اشک راهشون رو روی صورت تهیونگ که از خشم سرخ شده بود پیدا کردند و رگ های گردنش بیرون زده بودن. تهیونگ حس میکرد توی یک مسابقه به بدترین نحو ممکنه هم تحقیر شده هم باخته و جایزه این مسابقه جونگکوکی بوده که از دست داده. جونگکوکی که توی کل این سال ها عین جون عاشقش بود و سعی میکرد ازش محافظت کنه عین آب خوردن روش چشم بسته بود و خودشو توی بغل یه آلفا دیگه انداخته بود! اما تهیونگ نمیزاشت این ادامه پیدا کنه به جونگکوک نشون میداد کارش خطاست بهش میفهموند که کسی عین خودش نمیتونه عاشقش باشه! جلو در خونه آئه-ران ماشین رو متوقف کرد که صدای کشیدن شدن لاسیک ها رو آسفالت صدای بدی تولید کرد. از ماشینش خارج شد و وارد آپارتمان دختر شد. الان تنها چیزی که میتونست آرومش کنه سکسه. ______________________________
دست امگا که توی دست خودش بود رو بالا آورد و بوسه ای روش گذاشت. _انیمه رو دوست داشتی؟ +اوهوم ، از کجا فهمیدی انیمه دوست دارم؟ _من تورا نشناسم باید بمیرم امگا لبخندی زد و سرشو روی شونهی الفا گذاشت. +انقدر خوشحالم که نمیدونم چطوری بیانش کنم _منم همینطور بیبی آلفا صورتش رو نزدیک امگا کرد تا لب هاش رو روی لب های اون بزاره اما با زنگ خوردن موبایل جونگکوک متوقف شد. جونگکوک موبایل رو از توی جیبش دراورد و به اسکرین نگاه کرد. باز هم خواهر گلش وسط بوسشون سر رسیده بود. انگشتش شستش رو روی آیکون سبز کشید و گوشی رو کنار گوشش کرد. +الو؟ •جونگکوک تو و یونگی کجایین؟ +ام.. جونگکوک لبش رو گاز گرفت و اروم از یونگی پرسید. +بگم کجاییم؟ _بگو سرقراریم جونگکوک لبخندی زد و دوباره گوشی رو به گوشش چسبوند. +با یونگی سرقراریم •هن؟سر چی چی؟تو الان چی گفتی جئون جونگکوک +یا نونا برگشتیم خونه برات توضیح میدم •بهتره که توضیح بدی جئون +تو کجایی •ما با بچه ها هنوز باریم ، فقط تهیونگ بعد رفتن شما رفت. +اوه •خب بیشتر از این مزاحم نمیشم ، قرار خوش بگذره اما مواظب باش همین شب اولی کونتو به باد ندی +یااا نونا •خیلخب نق نزن خرگوشه ، خداحافظ +هوف خداحافظ گوش رو قطع کرد و کنارش گذاشت. _وقتشه به کارمون که نصفه نیمه موند برسیم. +چی... با قرار گرفتن لب های آلفا روی لب هاش حرفش نصفه موند. لبخندی روی لب های آلفا زد و اون هم یونگی رو توی بوسه همراهی کرد. انگاری توی زندگی جونگکوک بجز پاستاها چیزهای خوشمزهی دیگه هم اضافه شده بودن:) ______________________________________
خب بالاخره یونکوک به هم رسیدن) اما باید بگم توی فصل اول بجز یه بوسهی کوتاه قرار نیست چیز دیگه ای از ویکوک بهمون برسه ، ایشالا توی فصل دو جبران میشه👍🏻