Part-9

45 15 0
                                    

گیرسر آبی رنگش رو به موهای طلاییش زد و بعد از برداشتن کیف از اتاقش خارج شد.
+ماما من رفتم
&مواظب خودت باش عزیزم ، خداحافظ
لبخندی به مادرش زد و از خونه خارج شد که دوست‌پسر جدیدش رو دم در دید

+ماما من رفتم&مواظب خودت باش عزیزم ، خداحافظ لبخندی به مادرش زد و از خونه خارج شد که دوست‌پسر جدیدش رو دم در دید

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

جونگ‌کوک استایل

لبخند ملایمش تبدیل به یک لبخند خرگوشی کیوت شد و توی بغل دوست‌پسر جذابش دوید و یونگی هم متقابل دست هاش رو دورش حلقه کرد و روی موهای خوش‌بوی امگا رو بوسید.
_سلام بلو
+سلام یونگی‌شی
_حالا شدم یونگی‌شی
امگا صورتش رو از توی سینه‌ی آلفا در اورد و بوسه‌ای رو گونه‌ی مرد گذاشت.
+خوشت نیومد؟
_ددی رو ترجیح میدم
+اصلا از این کلمه خوشم نمیاد.
یونگی خم شد و بوسه‌ی کوتاهی روی ‌لب‌های امگا گذاشت.
_هرطور راحتی بیبی ، آماده ای بریم
+بریم
بالاخره رضایت دادن و این بغل رو تموم کردن تا سوار ماشین بشن.
یونگی در رو برای جونگ‌کوک باز کرد و وقتی اون سوار شد خودش هم ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشستو به سمت دانشگاه حرکت کرد.
+به بقیه بگیم؟
_چیو؟
+اینکه با همیم
_البته
یونگی دست امگا رو توی دستش گرفت و به لب‌هاش چسبوند و روش رو بوسید.
_همه باید بدونن جئون جونگ‌کوک دیگه ماله منه
امگا لبخندی زد و به دستای گره خوردشون توی هم نگاه کرد.
+اره ، باید بفهمن

ماشین رو توی پارکینگ دانشگاه پارک کردن و پیاده شدن.
یونگی دوباره دست جونگ‌کوک رو گرفت و با هم دیگه وارد دانشگاه شدن.
جیمین با دیدنشون به سمتشون دوید اما وقتی دست‌های تو هم گره خوردشون رو دید سرجاش متوقف شد. چرا اون دوتا دست توی دست اومده بودن؟میخواستن چیو نشون بدن؟اینکه با همن؟
+جیمین
جونگ‌کوک با ذوق صداش کرد. به زور آب دهنش رو قورت داد و با زدن لبخند فیکی اروم به سمت دوستش و اون آلفا رفت.
^سلام جونگ‌کوک و...و یونگی
جونگ‌کوک به گرمی و یونگی مثل همیشه با لحن سردش جواب امگای موصورتی رو دادن.
یونگی کمر جونگ‌کوک رو گرفت و به خودش نزدیک کردش و روی پیشونیش رو بوسید.
_من باید برم سالن بسکتبال بیبی ، میبینمت
+باشه برو.
جیمین وقتی بوسه‌ی آلفا رو پیشونی دوستش رو دید حس کرد یک سطل آب یخ روش خالی کردن ، تموم شد؟ جیمین یونگی رو بعد این همه سال که عاشقش بود باخته بود؟
دوباره نفس عمیقی کشید تا بتونه بغض توی گلوش رو حفظ کنه.
جونگ‌کوک به سمت جیمین اومد و دستش رو گرفت.
+خوبی؟
^اره ، خوبم
+بیا بریم که کلی حرف باهات دارم
با هم دیگه وارد کافه تریای دانشگاه شدن و روبه روی هم دور یکی از میزها نشستن.
^خب؟
جونگ‌کوک موهاش رو پشت گوشش فرستاد و لبخند ملایمی زد.
+خب من و یونگی ، با هم دیگه..قرار میزاریم
جیمین سرش رو تکون داد و خوبه ای زیرلب گفت چون اگه میخواست چیز دیگه ای بگه بدون شک بغضش میترکید و به گریه میوفتاد.
جونگ‌کوک از رفتار دوستش حس بدی بهش دست داده بود.چرا مثل همیشه ذوق نمیکرد و با سوال های زیادش به فاکش نمیداد؟یا نمیخندید و سر به سرش نمیگذاشت؟
دوباره اون حس ترس سرش اومد ، نکنه جیمین واقعا عاشق یونگی بود و الان بخاطر اینکه با یونگی قرار میزاشت جیمین ناراحت بود؟
نفس عمیقی کشید و دستش رو پشت گردنش کشید.
+چی..چی میخوری برم بگیرم؟
^شیر توت فرنگی
+باشه
امگای موطلایی از سرجاش بلند شد و یک شیرتوت فرنگی و یک شیرموز سفارش داد که یک نفر کنارش ایستاد.
جونگ‌کوک سمت مرد برگشت که با تهیونگ مواجه شد.
+اوه تهیونگ ، سلام
تهیونگ سیگارش رو از بین لب هاش برداشت و دودش رو بیرون داد.
-سلام هیونگ ، چطوری
جونگ‌کوک لبخندی زد و سرشو تکون داد.
+خوبم مرسی ، تو چطوری
-خوبم
همون لحظه گارسون دوتا نوشیدنی که جونگ‌کوک سفارش داده بود رو جلوش گذاشت و امگا برشون داشت.
+میای پیش من و جیمین؟
_اوکیه
تهیونگ اسموتی بلوبریش رو گرفت و دنبال جونگ‌کوک سمت میزی که نشسته بودن رفت.
جیمین دستش رو تکیه گاه کرد و سرش رو روش گذاشت و کمی از شیر توت‌فرنگیش رو خورد.
^تهیونگ میدونستی جونگ‌کوک و یونگی قرار میزارن؟
تهیونگ نیشخندی زد و سیگارش رو توی جا سیگاری خالی کرد.
-واقعا؟ هیونگ بهت میومد خوش سلیقه‌تر باشی
جونگ‌کوک اخمی کوچیکی کرد و لیوان رو توی دست‌هاش گرفت.
+منظورت چیه؟
-اخه مین یونگی؟ اون بدون شک یه پلی بویه که فقط به فکر دیک بین..
+تهیونگ!موادب باش تو حق نداری اینطوری درباره‌ی دوست پسر من حرف بزنی
-هیونگ من...
جونگ‌کوک از سر جاش بلند شد و کیفش رو هم که روی صندلی کناریش بود برداشت.
+کلاسم الان شروع میشه ، بعدا میبینمتون
و تریا رو به سمت کلاسش ترک کرد.
جیمین خنده‌ی بلندی کرد و بالاخره به اشک هاش اجازه ریختن داد.
^ریدی کیم تهیونگ
تهیونگ به توجه به برادرش نفس عمیقی کشید و سیگار دیگه ای روشن کرد. هرجور که شده باید شر مین یونگی رو از زندگیش کم میکرد.

𝘦𝘨𝘰𝘪𝘴𝘮Onde histórias criam vida. Descubra agora