Part-7

50 12 0
                                    

لبخند از روی لب های جونگ‌کوک پاک نمیشد و نگاهش هم از روی جیمینی که کنارش نشسته بود برداشته نمیشد و برعکس جونگ‌کوک جیمین خودشو رو مشغول گوش دادن به حرف های استادشون نشون میداد تا جونگ‌کوک باهاش حرفی نزنه
میدونست که بالاخره این کلاس طولانی تموم میشه و باید با جونگ‌کوک حرف بزنه اما میخواست کمی ذهن اشفتش رو اروم کنه.
بالاخره کلاسشون تموم شد و استاد بعد از یادآوری کردن تکلیف هایی که داده بود از کلاس خارج شد.
برعکس همیشه که جیمین با هیجان پا می‌شد و به جونگ‌کوک حمله میکرد ایندفعه جونگ‌کوک اول بلند شد و دست دوستش رو هم گرفت.
جیمین لبخند زورکی زد و از سرجاش بلند شد که جونگ‌کوک خودش رو توی بغلش انداخت و محکم دست هاش رو دور پسر موصورتی حلقه کرد.
+خیلی دلم برات تنگ شده بود جیمینی
امگا دست هاش رو دور جونگ‌کوک حلقه کرد و کمی فشارش داد
^منم...ببخشید که این چندوقت باهات بدرفتاری کردم.
جونگ‌کوک از بغل جیمین دراومد و همراه هم به سمت در کلاس رفتند.
+اشکالی نداره جیمینی حتما تو هم دلیلی داشتی ؛ ولی خب هنوز نمیخوای بهم بگی چیشده؟
^بیا ، فقط ، تمومش کنیم! باشه؟
جونگ‌کوک سرش رو به معنی باشه تکون داد و ادامه راه حیاط رو توی سکوت گذروندن.
مهم نبود چرا جیمین باهاش قهر کرده بود مهم این بود که الان دوباره جیمینی کیوتش باهاش آشتی کرده بود.

-

آمریکانو رو جلوی یونگی گذاشت و مقابلش روی صندلی نشست و قلپی از اسموتی هندونه خودش خورد.
~خب مطمئنی؟
یونگی نفس عمیقی کشید و تکیش به صندلی رو برداشت و امریکانو رو توی دست هاش گرفت.
_اره ، مطمئنم. از جونگ‌کوک خوشم میاد.
~خب اینکه عالیه ، برنامت برای اعتراف و این چیزا چیه؟
_میخوام ببرمش یه جایی خیلی قشنگ ، اما نمیخوام خیلی کلیشه ای بشه...یه چیز جدید میخوام و نمیدونم چی به دردم میخوره
هوسوک دستش رو زیر چونش گذاشت و کمی فکر کرد تا ببینه چی به درد دوستش میخوره.
~خب...از سلیقه جونگ‌کوک خبر داری؟
_تقریبا ، رنگ آبی رنگ موردعلاقشه ، گیتار و بارون دوست داره و خب اون خیلی عاشق پری هاست...
~پری ، گیتار ، بارون...فکر کنم یه ایده عالی دارم پسر!
یونگی سوالی به هوسوک نگاه کرد
_چه ایده ای؟
~تو قراره جئون جونگ‌کوک رو ببری دنیای پری ها مین یونگی!

-

یونگی پوکر فیس به حیاط مقابلش نگاه کرد و بعد نگاهش رو به دوستش که با یک لبخند بزرگ بهش نگاه میکرد خیره شده.
_اینجا الان دنیای پری هاست؟
~یااا مین یونگی پری ها همچین جاهایی زندگی میکنن دیگه
_خب من علاقه ای به موجودات فراطبیعی ندارم و فقط بخاطر جونگ‌کوک اینجام..
هوسوک با ذوق بازوی رفیقش رو توی دستش گرفت و دنبال خودش کشید تا وارد اون محوطه بشن و همزمان شروع کرد به توضیح دادن.
~باید با ریسه و گل و اینجوری چیزا اینجا رو تزئین کنی و پشتی بزاری و اینجوری چیزا ولی خب چون تو از این عرضه ها نداری من به جات میکنم
یونگی چشمش رو چرخوند و مشتشو به بازوی دوستش زد
_یا چرا بهم میگی بی عرضه؟من کاپیتان تیم بسکتبالم!
هوسوک همونطور که بازوش رو میمالید اخمی کرد
~فقط توی همون بسکتبال عرضه داری!
یونگی نفس عمیقی کشید و دستش رو سمت موهاش برد و به همشون ریخت. حق با هوسوک بود. اون همش به فکر ورزش موردعلاقش بود و توی رابطه هاش پارتنرش بهش اعتراف کرده بود و خب رابطه هاش زود هم تموم میشدن...
یونگی فقط قبلا یکبار قلبش شروع کرده بود به تپیدن که زود متوجه شده بود طرف مقابلش آدم درستی نیست و حس هاش رو سرکوب کرده بود ؛ اما ایندفعه همه چیز فرق میکرد ، جونگ‌کوک خیلی اتفاقی وارد زندگیش شده بود و یونگی چیزی توی وجود اون امگا دیده بود که باعث می‌شد حس کنه میشه به جونگ‌کوک اعتماد کرد و عاشقش شد...
_____________________

𝘦𝘨𝘰𝘪𝘴𝘮Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang