لبخند از روی لب های جونگکوک پاک نمیشد و نگاهش هم از روی جیمینی که کنارش نشسته بود برداشته نمیشد و برعکس جونگکوک جیمین خودشو رو مشغول گوش دادن به حرف های استادشون نشون میداد تا جونگکوک باهاش حرفی نزنه
میدونست که بالاخره این کلاس طولانی تموم میشه و باید با جونگکوک حرف بزنه اما میخواست کمی ذهن اشفتش رو اروم کنه.
بالاخره کلاسشون تموم شد و استاد بعد از یادآوری کردن تکلیف هایی که داده بود از کلاس خارج شد.
برعکس همیشه که جیمین با هیجان پا میشد و به جونگکوک حمله میکرد ایندفعه جونگکوک اول بلند شد و دست دوستش رو هم گرفت.
جیمین لبخند زورکی زد و از سرجاش بلند شد که جونگکوک خودش رو توی بغلش انداخت و محکم دست هاش رو دور پسر موصورتی حلقه کرد.
+خیلی دلم برات تنگ شده بود جیمینی
امگا دست هاش رو دور جونگکوک حلقه کرد و کمی فشارش داد
^منم...ببخشید که این چندوقت باهات بدرفتاری کردم.
جونگکوک از بغل جیمین دراومد و همراه هم به سمت در کلاس رفتند.
+اشکالی نداره جیمینی حتما تو هم دلیلی داشتی ؛ ولی خب هنوز نمیخوای بهم بگی چیشده؟
^بیا ، فقط ، تمومش کنیم! باشه؟
جونگکوک سرش رو به معنی باشه تکون داد و ادامه راه حیاط رو توی سکوت گذروندن.
مهم نبود چرا جیمین باهاش قهر کرده بود مهم این بود که الان دوباره جیمینی کیوتش باهاش آشتی کرده بود.-
آمریکانو رو جلوی یونگی گذاشت و مقابلش روی صندلی نشست و قلپی از اسموتی هندونه خودش خورد.
~خب مطمئنی؟
یونگی نفس عمیقی کشید و تکیش به صندلی رو برداشت و امریکانو رو توی دست هاش گرفت.
_اره ، مطمئنم. از جونگکوک خوشم میاد.
~خب اینکه عالیه ، برنامت برای اعتراف و این چیزا چیه؟
_میخوام ببرمش یه جایی خیلی قشنگ ، اما نمیخوام خیلی کلیشه ای بشه...یه چیز جدید میخوام و نمیدونم چی به دردم میخوره
هوسوک دستش رو زیر چونش گذاشت و کمی فکر کرد تا ببینه چی به درد دوستش میخوره.
~خب...از سلیقه جونگکوک خبر داری؟
_تقریبا ، رنگ آبی رنگ موردعلاقشه ، گیتار و بارون دوست داره و خب اون خیلی عاشق پری هاست...
~پری ، گیتار ، بارون...فکر کنم یه ایده عالی دارم پسر!
یونگی سوالی به هوسوک نگاه کرد
_چه ایده ای؟
~تو قراره جئون جونگکوک رو ببری دنیای پری ها مین یونگی!-
یونگی پوکر فیس به حیاط مقابلش نگاه کرد و بعد نگاهش رو به دوستش که با یک لبخند بزرگ بهش نگاه میکرد خیره شده.
_اینجا الان دنیای پری هاست؟
~یااا مین یونگی پری ها همچین جاهایی زندگی میکنن دیگه
_خب من علاقه ای به موجودات فراطبیعی ندارم و فقط بخاطر جونگکوک اینجام..
هوسوک با ذوق بازوی رفیقش رو توی دستش گرفت و دنبال خودش کشید تا وارد اون محوطه بشن و همزمان شروع کرد به توضیح دادن.
~باید با ریسه و گل و اینجوری چیزا اینجا رو تزئین کنی و پشتی بزاری و اینجوری چیزا ولی خب چون تو از این عرضه ها نداری من به جات میکنم
یونگی چشمش رو چرخوند و مشتشو به بازوی دوستش زد
_یا چرا بهم میگی بی عرضه؟من کاپیتان تیم بسکتبالم!
هوسوک همونطور که بازوش رو میمالید اخمی کرد
~فقط توی همون بسکتبال عرضه داری!
یونگی نفس عمیقی کشید و دستش رو سمت موهاش برد و به همشون ریخت. حق با هوسوک بود. اون همش به فکر ورزش موردعلاقش بود و توی رابطه هاش پارتنرش بهش اعتراف کرده بود و خب رابطه هاش زود هم تموم میشدن...
یونگی فقط قبلا یکبار قلبش شروع کرده بود به تپیدن که زود متوجه شده بود طرف مقابلش آدم درستی نیست و حس هاش رو سرکوب کرده بود ؛ اما ایندفعه همه چیز فرق میکرد ، جونگکوک خیلی اتفاقی وارد زندگیش شده بود و یونگی چیزی توی وجود اون امگا دیده بود که باعث میشد حس کنه میشه به جونگکوک اعتماد کرد و عاشقش شد...
_____________________

KAMU SEDANG MEMBACA
𝘦𝘨𝘰𝘪𝘴𝘮
Romansaمیدونستم عاشق اونی. میدونستم دیوونه وار اون مرد را میخواستی. اما عشق تو اندازه عشق من نبود جونگکوک. تو حاضر نمیشدی هیچوقت بخاطر اون... قاتل بشی! 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : Vkook, yoonkook, yoonmin 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : romance, crime, smut, omegavers, Amperg 𝘜𝘱 : یک...