part5:من؟پس«ما»چیشد؟

111 21 2
                                    


یون _اگه باهم برای گیر انداختنش کار کنیم من میتونم کارایی با بیشاپ بکنم که تو نمیتونی.
جیم_نیازی به حال بهم زن بودن نیست.
سنگ بزرگ رو سر جاش گذاشتند و به طرف تخته سنگ بعدی حرکت کردند.
جیم_برو که رفتیم، یک دو سه.
یون _منظورم اینه که بندازیمش زندان برای همیشه، وقتی این اتفاق بیوفته حدس بزن کی میشه بهترین دزد آثار هنری؟.
در حالی که به جایگاه مخصوص جایگذاری تخته سنگ که برای درست کردن فضای خالی دیوار سنگی استفاده میشد نزدیک میشدند گفت.
جیم_کار تیمی؟ گفتنش هم عجیبه.
یونگی در حالی که نفسش بخاطر سنگینی سنگ بند اومده بود گفت.
یون_سمت خودتو بلند کردی؟.
جیم_اینکه اصلا ازم پرسیدی بهم برخورد.
با پایان حرفش سنگ رو ول کرد و به یونگی ای که به زور نگهش داشته بود و میزاشتش توی جایگاه خیره شد.
یون_یه کاری کن داره لیز میخوره.
جیم_باشه بابا، آروم باش کله صورتی.
سنگ کوچیکی از جلوی پاش برداشت و با قرار دادنش زیر تخته سنگ بزرگ اون رو کاملا محکم کرد.
جیم_میبینی؟ کار تیمی اینه، تیم تیم.. تیم حس غریبی بهم میده.
و بحث اونها به اونجا خطم نشد.

دو ساعت بعد_حموم زندان

جیم_در مورد زندان های روسی هرچی دلت میخواد بگو ولی صابونشون عالیه.
یونگی در حالی که موهاش رو میشست گفت.
یون_باهم همکاری میکنیم بلاخره یا نه؟.
جیم_صابوناشون مواد شیمیایی و بوی اضافه نداره فقط گلیسیرین خالصه.
صابون رو به دیکش مالید و طرف یونگی گرفت.
جیم_بوش کن.
صورتش رو جمع کرد و با چندش گفت.
یون_بوش نمیکنم.

یک ساعت بعد_تمیز کاری آشپز خونه

یون_ مراسم بالماسکه سوتو ووشو فردا شبه که معنیش اینه که اگه ما میخوایم قبل از بیشاپ به تاج دوم برسیم باید تا فردا صبح اونطرف این دیوارا باشیم.
جیمین بشقاب 12 هم رو هم آب کشید و گفت.
جیم_همین الانش هم میدونم چطوری بدزدمش، میدونم که بیشاپ اونجاست اما من تمام حرکاتش رو پیشبینی میکنم.
یونگی _من؟ پس "ما" چی شد؟.
جیمین چشماش رو چرخی داد و چیزی نگفت.

نیمه شب_سلول

جیم_تو میتونی همراه من به پارتی سوتو ووشو بیای.
یون_ممنون، داریم وقتو از دست میدیم باید از اینجا بزنیم بیرون، نقشه چیه؟.
جیم_دارم روش کار میکنم.
یونگی که روی تخت طبقه پایین دراز کشیده بود گفت.
یون_داری روش کار میکنی؟ آره ارواح عمت.
جیم_از قدیم گفتن مهمترین قسمت نقشه خواب کافیه.
یون_خود نقشه احیانا مهم ترین قسمت نقشه نیست؟.
جیم_خیلیا اینطور اشتباه فکر میکنن.
دو دستش رو زیر سرش گذاشت و همونطور که به سقف خیره بود گفت.
جیم_تو بالی چیزی که.. در مورد پدرم گفتی رو از کجا میدونستی؟.
یون _ازینکه کسی باشم که واقعیتو بهت بگم بیزارم ولی تو اونقدر پیچیده نیستی، چیزی که درک نمیکنم اینه که پسر یه کاپیتان پلیس کره ای چطور به زندگی خلاف رو میاره.
جیم_نسخه ی کوتاهش؟ پدرم یه عوضی بود که سرش همیشه شلوغ بود.
یونگی هم مثل جیمین دستاش رو زیر سرش گذاشت و گفت.
یون_ و نسخه ی بلندش؟.
جیم_وقتی هشت سالم بود، پدرم فکر کرد که من ساعتشو دزدیدم، اون یه تیکه آهن پاره رو بیشتر از هر چیزی دوست داشت.. ازم پرسید که دزدیدمشو من گفتم که اینکارو نکردم و اون گفت که میدونه من دزدیدم و دارم دروغ میگم و بعد ازون دیگه باهام صحبت نکرد.. نه تو کریسمس، نه تو تولدم.. یک سال کامل هیچ حرفی باهام نزد انگار که من اصلا وجود خارجی ندارم.. یه شب اون میاد خونه، سر میز شام میشینه و اونجا بود، ساعت گمشده اونجا بود درست روی مچ دستش، بعدا فهمیدم که گذاشته بودتش داخل کشوی میز کارش و زیر یه مشت کاغذ یا همچین چیزایی مونده بوده، ولی اون هیچوقت ازم عذرخواهی نکرد فقط صاف تو چشمام نگاه کرد و گفت "مدرسه چطور بود" و بعدش هی ازم پرسید که مدرسه چطور بود و من هیچوقت جوابشو ندادم.. فقط بهش زل زدم نه غذا خوردم نه آب.. هفته بعدش تو مدرسه شبانه روزی بودم.
با بلند شدن صدای خر خر یونگی، جیمین چشماش رو درشت کرد و با صدای بلندی گفت.
جیم_ناموسا؟.
یونگی بلند خندید و گفت.
یون_شوخی کردم.
دو تقه به تخت بالایی زد و گفت.
یون_هی متاسفم برای اتفاقی که برات افتاد.
جیم_نه نه نه اشکالی نداره، یه درس ارزشمند یاد میگیری، میدونی؟ مهم نیست که چیکارکردی مهم فقط اینه که بقیه فکر میکنن چیکار کردی.. پدر تو چی؟.
یون _اصلا درباره ی اون حرف نمیزنم.
جیمین خندید و گفت.
جیم_در این حد بد؟.

****
با طلوع خورشید در حالی سبد لباس هارو توی رختشور خونه میبردند دور و اطرافشون رو زیر نظر داشتند.
جیم_خبر خوب، من بعد جلسه تراپی دیشبمون مثه خرس خوابیدم و خبر بهتر اینکه من یه نقشه ی فرار سه مرحله ای به ذهنم رسیده.

یون _خیله خب من هستم مرحله ی اول چیه؟.
جیمین صابون نارنجی رنگ رو با قوطی پلاستیکی ای برداشت و گفت.
شوگا_یه حواس پرتی درست کنیم.
یون_با صابون؟.
همونطور که در قوطی رو باز میکرد گفت.
جیم_میدونی وقتی صابونی که گلیسیرین خالصه رو با یه محلول سفید کننده که عملا نیتریک اسیده قاطی کنی چی میشه؟.
صابون رو داخل قوطی انداخت و همزمان گفتند.
یونگی_نیتروگلیسیرین درست میشه.
جیمین _نیتروگلیسیرین درست میشه.
قوطی رو داخل مخزن شست و شوی لباس انداخت و در حالی که دست یونگیو گرفته بود گفت.
جیم_باید فرار کنیم برو، برو، برو.
با سرعت پشت ستون تقریبا بزرگی پنهان شدند.
لحظه ای بعد مخزن لباس شویی به طرز بدی منفجر و هرکی کنار و اطرافش بود رو به طرفی پرت کرد.
نگهبان ها بلافاصله وارد شدند و با دیدن جیمین و یونگی که تنها افراد سالم بودند با باتُم به طرفشون حمله کردند.
یونگی پوزخندی زد و با گرفتن دو دست نگهبان پیچوندش و همونطور که دستاش رو گرفته بود با پا با شکمش لگد زد.
نگهبان دوم خواست از پشت سر به به سرش ضربه بزنه که تو یه حرکت ناگهانی اونو جلو کشید و روی اتوی بزرگ و داغ لباس انداخت.
جیمین سطل پلاستیکی رو برداشت و با شدت توی صورت یکی از نگهبانا پرت کرد که نگهبان دوم با غافلگیری باتُمش رو روی سینه اش قرار داد و به عقب هولش داد و به کمر یونگی که اونهم در حال تلاش برای کنار زدن نگهبان و باتُمش بود چسبوند.
هر دو همزمان با فشاری که روشون بود زیر دست نگهبان ها زدند و مشت محکمی حواله ی صورتشون کردند.
با پس زدن اخرین نگهبان جلوی در از رختشور خونه خارج شدند و به سرعت از راهرو گذشتند و جلوی در حیاط زندان، محلی که با سنگ ها دیوار ساختند استادند.

ستاره رو نارنجی کنید و نظرات ارزشمندتونو باهام در اشتراک بزارید
به دوستاتون معرفی کنید ممنون از حمایتتون 💜🐯🐱

mouse trap/تله موشМесто, где живут истории. Откройте их для себя