part16:خیلی کسشر وارد میشی

71 12 8
                                    

در حالی که شگفت زده و مبهوت از فضای زیبای رو به روشون شده بودند با قدم های کوتاه و شونه به شونه ی هم شروع به راه رفتن از بین جعبه ها و مجسمه ها و گاهی شمش های طلایی کردند.
جیمین_تاجو بیخیال بابا بیا همینارو بدزدیم.
یونگی_ما نیومدیم دزدی.
جیمین_ آه.. چرا اومدیم تاج دزدی.
یونگی _خودت منظورمو میدونی.
جیمین_من میدزدم اسمش میشه دزدی اونوقت تو میدزدی اسمش چیه؟.
یونگی _چطوره جفتمون لال شیم؟ و منظورم از جفتمون فقط تویی.
جیمین چرخی به چشماش داد و بیخیال گفت.
جیمین_بیتربیتی واقعا ناراحت شدم، فقط بیتربیت نبودی که شدی.
یونگی که تقریبا با اخلاقیات بیخیال و لجباز جیمین آشنا بود اهمیتی به بیشتر صحبت کردنش نداد و در حالی که با چشماش اطرافشو زیر نظر گرفته بود گفت.
یونگی_چجوری تاجو پیدا کنیم؟.
جیمین_نمیدونم.. دنبال یه جعبه بگرد که روش نوشته "مک‌گافین".
یونگی_اوهوم.
چراغ قوه کوچیکشو روی جعبه ها جا به کرد تا شاید اثری از جعبه ای با نوشته ی مک‌گافین رو بتونه پیدا کنه.
جیمین با کنجکاوی پارچه ی بزرگ سفید رنگ رو از روی شئ بزرگ نا اشنایی که توجهش رو جلب کرده بود کنار کشید و با شگفتی و هیجان رو به یونگی گفت.
جیمین_اوه! میدونی این چیه؟ این "مرسدس بنز" مدل"گراسر" عه که واسه ی سال هزار و نهصد و سی و یکه.
خودشو روی کاپوت ماشین کلاسیک پرت کرد و در حال به آغوش کشیدن ماشین گفت.
جیمین_اینو مثل آب خوردن میتونم با بیست و پنج میلیون دلار بفروشمش.
با نگاه پوکر و خیره ی یونگی ادامه داد.
جیمین_بیخیال فقط سه یا چهار تا ازین مدل موجوده تو دنیا... چهار تا با این الان دیگه چهار تا موجورده.
یونگی دستی به صورتش کشید و با کلافگی به پسر هیجانزده خیره شد.
جیمین_سه چهارم اینچ، ضخامت فلزشه.. پوشش فلزی تقویت شده ای داره، شیشه هاش ضد گلوله ان و با طلای بیست و چهارعیار خاتم کاری شده.. این یه تانک قابل تبدیل به ماشینه.
یونگی هم که حالا حواسش جمع شده بود با دقت بدنه ماشین رو برانداز کرد.
جیمین_نوی نو هم هست باهات شرط میبندم هنوز کار میکنه، حیف که یه "نازی" آشغال اونو میرونده، مایه ی شرمه که مجبوریم بسوزونیمش.
با نگاهی به اطرافش ادامه داد.
جیمین_حالا چطوری آوردنش این پایین؟ تیکه تیکه کردنش از پله ها آوردنش پایین دوباره سرهمش کردن؟.
یونگی_از اونجا آوردنش.
گفت به راه روی طَویل پشت سر پسر اشاره کرد.
یونگی_اینجا رو احتمالا از طریق اون معادن مس قدیمی ساختن، مسیرای اینجا طولانی ان و مایل ها فاصله دارن، مقر رو ساختن، غنائم رو وارد کردن.. راه ورودی مسیر هارو هم قفل کردن به همین سادگی.
جیمین متفکرانه سری تکون داد و گفت‌.
جیمین_هر لحظه بیشتر به این نتیجه میرسم که آدم سکسی ای هستی.
راهشو کشید و جلوی جعبه پنجاه سانتی ای ایستاد و پارچه ی سفید قدیمی رو کنار کشید در حالی که به حالت تمسخر امیزی میخندید گفت.
یونگی_ها ها اینجارو ببین روش برچسب نازی زدن احمقا....صبر کن..چی؟.
سمت جعبه برگشت و شروع کرد به باز کردن جعبه. یونگی با چشم هایی که برق میزد به جیمین نزدیک شد و به جعبه خیره شد.
جیمین با ذوق تاج بیست سانتی طلایی رنگ با نشان ققنوس قرمز رو از داخل جعبه در آورد و به پسر نشونش داد.
جیمین_یا خدا..
با سر خوردن تاج از دستش داد شک زده ای ،زد و با ترس به یونگی که نفس های عمیق میکشید و سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه خیره شد..به سرعت تاج رو برداشت و سعی کرد خودش رو برای یونگی توجیح کنه.
جیمین_فوتش میکنم تمیز میشه..هیچیشم نشده سالمه و هیچ خراشی هم نداره....اممم..مطمئنی نمیخوای که این یکیو بفروشیم؟یکیو میشناسم که...
_بزار زحمتارو از دوشت بردارم.
کیم تهیونگ یا ساده تر بخوایم بگیم بیشاپ در حالی که موهای بلند فرش رو ،رو به بالا حالت داده و با لباس های مشکی رنگ اسپورت و پوتین های چرم اصل ،کلت نقره ایش رو سمت دو پسر شکه شده نشونه رفته بود بهشون نزدیک شد.
جیمین چرخی به چشماش داد‌ و گفت.
جیمین_خیلی کسشر وارد میشی.
تهیونگ_مصر رو‌ میگی؟فکر کردی بخاطر حرف تو از اینجا میرم اهرام ثلاثه؟ .
پوزخندی زد و ادامه داد.
تهیونگ_تنها کاری که باید میکردم این بود که صبر کنم تا از پیش سوتو‌ ووشو فرار کنید و درست منو به تاج سوم برسونید،ازتون میگیرمش پس ..قبل از کشته شدنتون توسط کلت محبوبم بدینش به من.
و دستش رو سمت جیمین دراز کرد. پسر کلافه نفسش رو خارج کرد و سمت تهیونگ به راه افتاد.
تهیونگ_یالا ،خجالتی نباش.
یونگی چشمی چرخوند و پشت سر جیمین حرکت کرد.
تهیونگ_ آفرین پسر خوب...
جین_اسلحه ات رو بنداز!.

Im coming😍
بچه ها نظر و ووت فراموش نشه
دیگه آخرای تله موش هستیم پس بهم انرژی بدست تا پر قدرت تمومش کنم
اگه تله موش پر طرفدار بشه بزودی از پوستر و خلاصه فیک جدیدم رونمایی میکنم❤️😍✨

mouse trap/تله موشDonde viven las historias. Descúbrelo ahora