دستی بینتارهای تیره رنگش کشید و نگاهش رو به ساعت داد هفتاد و دو ساعت بیخبری، هفتاد و دو ساعت بیخوابی، هفتاد و دو ساعت بود که عطر نفسگیر زندگیش رو بین بازوهاش استشمام نکردهبود و مثل معتادی نسخ و در به در موادش بود. برای بوسیدن آغوشِ دریغ شده معشوقه بیوفاش، گوش سپردن به ملودی گرم و روحبخش صداش و نفس کشیدن از عطر تنش بیتاب و بیقرار بود.
کلافه از فراری بودن عقربهها و زمانی که هر لحظه بیشتر نبودن آرامشش رو بهیادش میآورد، پلکهای دردناکش رو فشرد و از پشت میز بلند شد، قدمهای خسته و بی رمقش رو سمت پنجره تمام شیشه کشید و پلکهای خستهش خیره به شهر تیره شدن.
صدای سرسامآور توضیحات مدیرهای بخشهای مختلف فقط به اعصاب بهم ریختهش برای فوران دامن میزدن.
موبایلش رو توی دست گرفت و شاید برای هزارمین بار به پیامهای بیپاسخ خودش خیره شد .نامجون که از دیشب متوجه آشفتگی رئیسش بود و میدونست حواسش به جلسه نیست نامحسوس از جین خواست تا جلسه رو تمام کنه.
جین بعد از خروج کارکنان آهسته پشت جونگکوک قرار گرفت و صدای ملایم زمزمهاش رو به گوشهای خسته جونگکوک رسوند.
_ هنوز جوابت رو نداده؟
پلکهای تیره و یخزده جونگکوک هنوز خیره به شهر بود و گوشهاش تقلایی برای شنیدن آوایی جز آوای صدای جهانِکوچکش نمیکردن.
_ جونگکوک هر چقدر ناراحت و کلافهای درک میکنم ولی یکساعت دیگه جلسهداری با مدیر هان لطفا، لطفا به اون جلسه برو من تهیونگ رو پیدا میکنم برات.
جونگکوک آروم سمت جین برگشت و مردمکهای تیرهی بهخون نشستهش رو به چشمهای جین پیوند داد، انحنای لبهاش به کجی بالا کشیده شد و صدای سرد و یخزدش مثل بلور برفی به گوش رسید.
_ تهیونگ رو پیدا میکنی؟ منی که شمار نبضهاش رو داشتم نتونستم، منی که عطر تنش رو حفظم نتونستم، تو میتونی؟
_ تلاشم رو میکنم، الان فقط ازت میخوام به اون جلسه بری لطفا!
سری تکون داد و دستهای سرد و بیحسش رو توی جیب شلوارش قرار داد.
_ نامجون توی ماشین منتظرتم سریع باش.
جونگکوک زمزمه کرد و اتاق رو به مقصد پارکینگ ترککرد.
نامجون هم سریع پشت سرش حرکت کرد و با جا گرفتن توی ماشین سمت محل قرار حرکت کرد.
جونگکوک پلکهای غبارزدهش رو روی هم قرار داد و پیشونی تبدارش رو به سطحسرد پنجرهی ماشین تکیه داد.
چنددقیقهای گذشتهبود و حالا چراغ قرمز شده بود، نامجون از آیینه صورت جونگکوک رو چک کرد و به گروهی که برای رقص توی خیابون اومدن چشم دوخت.
_ خدای من....
جونگکوک پلکهاش رو به آرومی باز کرد و نگران از صدای مضطرب نامجون پرسید:
_ چیشده؟
نامجون آب دهانش رو قورتداد و با اشاره انگشتهاش بهجلو ملایم و آروم گفت:
_ تهیونگ اونجاست.
مردمکهای دلتنگش رد انگشت نامجون رو گرفتن و روی تن بوسیدنی یاسش قفلشدن، خودش بود تهیونگِ بوسیدنیش، تهیونگِ عزیزکردهش، رنگنگاه دلتنگش تیره شد و نامجون درمونده و نگران زمزمه کرد:
_ بیارمش؟
_ بذار رقص که تمومشد بیارش، بذار برقصه خیلیوقت بود محروم بودم از دیدن خندههاش.
تهیونگ میرقصید و لبخند روی لبهای دلگیر جونگکوک رنگ زده میشد، تهیونگ بدن بوسیدنیش رو مثل ماهی توی دریا حرکت میداد نرم و سبک و مردمکهای شیفته جونگکوک به تنش بوسه میزدن، دلگیر و دلتنگبود ولی حالا فقط لبخند پسر براش مهم بود و خوشحالی لونه کرده کنجنگاهی که تا قبل از این همیشه سرد، دلگیر و بیروح بود.
با سبز شدن چراغ تهیونگ و گروهش سمت پیادهرو دویدن و نامجون با عجله از ماشین بیرون پرید و پشت سر تهیونگ دوید، تهیونگ اونقدر حال عجلهکردن بود که پاش پیچخورد و روی زمین افتاد و روح رو از چشمهای جونگکوک فراری داد.
نامجون با رسیدن به تهیونگ از پشت به آغوش کشیدش و سمت ماشین حرکتکرد.
تهیونگ ترسیده از دستهای که به آغوش کشیده بودنش سرش رو عقب برد و با دیدن بادیگارد دوستپسرش تنش سر شد.
+ نکن نامجون، بذارم زمین .
شکننده و متلمس زمزمهکرد.
_ جنابکیم، جناب جئون نگرانتونن.
+ بذارم زمین نامجون جرات نکن منو به جونگکوک تحویل بدی.
نامجون بی توجه به تقلاهای تهیونگ اون رو روی صندلیهای عقب کنار جونگکوک قرار داد.
لبهای تبدار تهیونگ برای اعتراض بازشدن ولی نگاهش که قفل مردمکهای تیره جونگکوک شد لب بست و ناخونهای کشیدهش رو توی گوشت دست خودش فروکرد، گوشه پلکهای بیرنگ جونگکوک خسته و چینخورده شده بود، سیاهی زیر چشمهاش ندا از بیخوابیش میدادن .
+ جونگکوک ...
تهیونگ آهسته و رنگباخته پرسید و پلکهای نیمهسوزش رو روی هم قرار داد.
_ نامجون وقتی رسیدیم تهیونگ رو ببر خونه و مطمئنشو درهای خونه رو قفل میکنی.
تهیونگ سرش رو بالا گرفت و کلافه از نگاه فراری جونگکوک و سکوت رعبآورش گفت:
+ اسیر میبره که درهارو قفل کنه جونگکوک؟ دزد گرفته که میخوای حبسش کنی؟ من تهیونگم دوستپسرِ لعنتیت!
جونگکوک سر سنگین شده و تبدارش رو سمت تهیونگ برگردوند، اخم ظریفی مابین ابروهاش نشست و سرانگشتهای لجبازش رو بین چتریهای فرخورده تهیونگ کشید، عطر تن یاسش رو به ریههای دلتنگش هدیهداد.
_ دوستپسری که هفتاد و دو ساعت ازم فراری بوده؟ دوستپسری که میدونست نگرانم و باز اهمیت نداد؟ خودت بگو تهیونگ داره کی رو میبره؟
تهیونگ پلکزد و مردمکهای بغضزده جونگکوک رو از نظر گذروند سکوتکرد و لبهای تبدارش که تب بوسیدن لبهای سرد مردش رو داشتن رو روی هم قرار داد.
با رسیدن به برج جونگکوک پیاده شد و نامجون بعد از بدرقهش تهیونگ رو به خونه رسوند و طبق دستور جونگکوک در رو قفل کرد و پشت در خونه ایستاد.
ESTÁS LEYENDO
𝐕𝐢𝐩𝐞𝐫(Kookv)
Fanficجئون جونگکوک وارث بزرگترین شرکتهای زنجیرهای دل به پسر رقصندهای میبازه. و چی میشه اگر سر و کلهی افعی وسط زندگی شیرینشون پیدا بشه؟ افعی مار خوش و خطخالی که هرکسی اون رو ببینه کشته میشه. + امشب، دوستداشتم بدون توجه به کل اون مهمونی، روی اون...