و او نور را در میان تاریکی میابد
کمی انتظار پیشه کنید~♡~
+هیونگ..
با احساسی تاسف صدایش زد بلکه نگاهش را از آشوب سرزمین میانی بگیرد..
اما آمور تنها لبخندی زدو دستهایش را بیشتر فشرد..-پس.. تو راهنمای منی..
سهون با دو قدم بلند خودش را به آمور که با هانبوکی به رنگ آسمون همچنان استوار ایستاده بود رساند و کنارش ایستاد..
میدانست گذشتن از این آشوب و رها کردن دنیا چقدر برای صاحب آگات دشوار است.. البته دیگر یک موجود زنده محسوب نمیشد..+بله.. من شما رو به دنیای پس از مرگ راهنمایی میکنم..
آمور تکخندی زدو قطره اشکی که گوشهی چشمش را خیس میکرد با انگشت اشاره خشک کرد..
-همهی چیزهایی که الان میبینی.. پیشبینی و آخرین اتصال من و آگاته سهون..
پسر کنارش که چیزی از این آشوب نمیفهمید کنجکاو نگاهش رو به مرد پیر کنارش داد که بالاخره نگاه آمور از این آشوب گرفته شده و روی چهرهی فرشته مرگی متمرکز شد که با هانبوکی مشکی رنگ و موهایی که بلندیش به گردنش میرسید کنارش ایستاده بود
-چند روز آینده.. وضعیت دنیا همین میشه.. و من قصد دارم مسئولیت تو توی دنیا رو تغییر بدم..
+چی؟؟
با چشمهای گرد پرسید و برای احتیاط قدمی ازش فاصله گرفت..
+نه هیونگ.. من یه فرشتهی مرگم و مسئولیتی دارم.. نمیتونم....
اما قبل از اینکه حرفش به انتها برسه دستش توسط آمور گرفته شده و وادار شد به سکوت
-میدونم سهونا.. اما یکی باید جلوی این آشوبو بگیره.. و بهترین فرد برای سپردن آگات بهش.. تویی..
سرش رو به طرفین تکون دادو با لحنی ملتمس حرفشو زمزمه کرد
+قدرتشو ندارم..
YOU ARE READING
agate
Fanfictionagate(آگات) خلاصه: وقتی آگات مهرهی قدرت و زندگی همراه سهون ناپدید شد.. هیچ موجودی امیدی به برگشتن و برگزیدن صاحبش نداشت و این بهترین فرصت برای شیاطین شد تا در تقلا برای تسخیر جهان باشند.. اما.. سرانجام سوهو، نگهبان بزرگ رو بیدار کرده و صاحب آگات و...