چشماش خیره بود به پسری که گوشهی مبل کز کرده و شدیدا توی فکر بود
و فکر اون دقیقا مثل خودش دنبال جواب یکسانی میگشت.. چرا اون؟؟
بین اینهمه موجودی که توانایی محافظت دارن.. چرا یک انسان؟؟بالاخره با برگشتن آنا کنارش از فکر بیرون پریدو همونطور که به دیوار پشت سرش تکیه زده بود نیم نگاهی بهش انداخت..
فاصلهاشون از سوهو زیاد بود پس قطعا قرار نبود حرفاشون رو بشنوه..+به نتیجهای رسیدی؟؟
-اینکه چرا اون انتخاب شده؟.. نه.. هیچ نتیجهای نداشت..مدتی بینشون سکوت شد و هردو هدف نگاهشون پسرکی بود که هنوزم میتونستن ترس رو از نگاهش بخونن
+فکر کنم از خیلی چیزا عقب افتادم..
انا کنجکاو نگاهشو بهش داد که سهون دستاشو توی سینه قفل کردو کمی سرشو روی شونهاش انداخت
+فک کنم برای دنیای الان لباسای من زیادی قدیمی باشن نه؟..
انا با تکخند ناباوری ازش رو گرفت و بازم به صاحب آگات خیره شد.. که حالا سعی داشت نشان و انگشتر روی دستش رو بررسی کنه..
و سهون هم با لبخند محوی دوباره رد نگاهشو گرفت و گوشهاش شنوای صدای خستهی آنا شد-اره.. از خیلی چیزا عقب افتادی.. لوسیفر دنیای زیرینو توی دستش گرفته.. دیمون ها رو با رهبری اریس متحد کرده.. دنیای انسانها رو قاطیه بازیش کرده.. و تعادل زندگی رو به هم زده..
لحظهای نگاهشو روی دخترک متمرکز کرد.. فکر نمیکرد اینقدر شرایط پیچیده شده باشه.. قدرت عجیب دیمونها رو حس کرده بود اما اینکه لوسیفر حامی اونها بشه دور تصورش بود..
وقتس جو بینشون کمی سنگین شد آنا نفس عمیقی کشیدو با لبخندی سمت سوهو به راه افتاد..
که سوهو به محض نشستن اون کنارش چشماشو درشت کردو کمی بیشتر خودشو توی مبل حل کرد..-لازم نیست بترسی کیم سوهو.. اینجا جات امنه..
نگاهشو با تردید بین اون دخترک و سهون به گردش درآورد اما راحتی و آرامشی که سهون داشت وادارش میکرد اون هم به دختری که با موهای نارنجی کنارش نشسته بود اعتماد کنه..
آنا آروم دستشو جلو برد و دست چپ سوهو رو جلو آورد..
نوازشوار انگشتر رو لمس کرد و خیره به آبیه پر قدرتش گفت-آگات.. اسم مهرهای که تو داریه.. این انگشتر تمام قدرتشو به تو میده.. به کسی که خودش لایق دونسته و ازش میخواد از تعادل و زندگی محافظت کنه..
انگشت نوازشش روی نشون حک شدهی دستش کشیده شد و حرفش رو ادامه داد
-میدونم ترسیدی.. اما.. تو باید از همهی موجودات زنده در مقابل دشنانشون مراقبت کنی و دنیا رو توی تعادلش نگهداری.. قدرتهات رو بشناسی.. و ازش به درستی استفاده کنی..
YOU ARE READING
agate
Fanfictionagate(آگات) خلاصه: وقتی آگات مهرهی قدرت و زندگی همراه سهون ناپدید شد.. هیچ موجودی امیدی به برگشتن و برگزیدن صاحبش نداشت و این بهترین فرصت برای شیاطین شد تا در تقلا برای تسخیر جهان باشند.. اما.. سرانجام سوهو، نگهبان بزرگ رو بیدار کرده و صاحب آگات و...