در سالن رو باز کردو با اضطرابی که نمیدونست از چی سرچشمه میگیره سمت جمعیت الههها قدم برداشت..
پشت همهی اهالی دنیای میانی کنار ییشینگ ایستاد و تنها خیره شد به گویی که برق میزدو همه در انتظار اخرین درخواست انا نگاهش میکردن..
فهمیده بودن دیگه انایی وجود نداره.. فهمیده بودن کسی که دستورات عجیب بهشون میداد تنها انعکاسی از لوسیفر بوده..
و الان از پروردگارشون خواسته بودن جانشین انا رو بهشون بگه.. کسی که خوده انا انتخاب کرده بود.. کسی که ارباب بعدیه قلعه میشد..ییشینگ کمی به سهون نزدیکتر شدو فقط برای شنیدن اون حرف زد
-نباید به سوهو هم میگفتی بیاد؟.. ممکنه اونو انتخاب کرده باشه..
سرشو تکون دادو با بغل گرفتن دستاش به ستون تکیه زد
+سوهو به اندازه کافی مسئولیت داره.. مطمئنم انتخابش اون نیست..
ییشینگ تفهیمی سر تکون دادو مثل سهون به ستون تکیه زد..
انگار خیالش راحت بود که انتخاب نمیشه.. همینطور سهون.. انتخاب یک فرشتهی مرگ بهعنوان ارباب بعدی قطعا ریسک بزرگی داشت..
گناه کبیرهای که باعث فرشتهی مرگ شدنش بود قطعا چیزی نبود که بشه ازش چشم پوشی کرد.. و دلیل اونجا بودنش فقط یک چیز بود..
میتونست از ارباب بعدی خواهش کنه گذشتش رو به یادش بیاره.. ازش خواهش کنه کمکش کنه..
فقط به همین دلیل اینجا بود.. تا هم از سوهو محافظت کنه.. هم بکهیون رو نجات بده..نگاه همه قفل گوی بود.. برق ابی رنگش خبر از فعال شدنش میداد.. بادی که از انعکاس قدرتش ناشی میشد لباس و موهای همهی حضار رو به رقص در میاورد..
انتظار کمی طول کشیده بود.. و قلبها تپشی تند گرفته بود..
همه منتظر بودن در ازای رفتار و عملکرد مناسبشون انتخاب بشن.. هرکسی رویای ارباب شدن رو در سرش پرورش میداد.. تا بالاخره گوی روی قدرت باد بلند شدو.. اهسته بین افراد چرخید..
به هرکسی نزدیک میشد و خوشحالیش رو میدید سریع ازش میگذشت.. یکی یکی افراد رو پشت سر میذاشت و ازشون فاصله میگرفت..
رفت و رفت.. و بالاخره سمت سهون و ییشینگ به راه افتاد.. چشم ییشینگ گردو سهون با تکخندی سر پایین انداخت..+ باید اول خواستهی منو براورده کنی الهه جنگل..
با خنده گفتو دوباره نگاهش رو به گوی داد.. منتظر بود هر لحظه مقابل ییشینگ توقف کنه و این مرد هم با همین انتظار دستش رو بالا اورد تا گوی توی دستش بشینه..
گوی نورانی شده.. کمی به دستش نزدیک شد.. خیلی کم مونده بود لمسش کنه.. اما.. قدرت درون ییشینگ چیزی نبود که انا بهش دستور داده بود..
از روی دست ییشینگ بلند شدو مقابل چهرهی سهون چرخید..لبهای فرشته مرگ از لبخند پاک شد و متعجب به گوی خیره بود..
و در مقابل این ییشینگ بود که با تکخندی دستش رو پایین مینداخت..
YOU ARE READING
agate
Fanfictionagate(آگات) خلاصه: وقتی آگات مهرهی قدرت و زندگی همراه سهون ناپدید شد.. هیچ موجودی امیدی به برگشتن و برگزیدن صاحبش نداشت و این بهترین فرصت برای شیاطین شد تا در تقلا برای تسخیر جهان باشند.. اما.. سرانجام سوهو، نگهبان بزرگ رو بیدار کرده و صاحب آگات و...