یونگی بعد از حاضر کردن غذای مورد علاقهی امگا زیر گاز رو کم کرد؛ برای چند لحظه استراحت روی صندلی نشست؛ سرش رو روی میز گذاشت و خواست فقط چند ثانیه چشمهاش رو روی هم بگذاره که پیچیدن صدای بلند گریهی هوسوک فرصت استراحت رو ازش گرفت؛ سراسیمه بلند شد و به سرعت به سمت اتاق خواب دوید.
امگا درحالیکه روی شکم خوابیده بود، سرش را زیر بالش گذاشته بود و با صدای بلند اما خفهای گریه میکرد؛ آلفا با قدمهای سریع به سمتش رفت؛ روی تخت درست کنارش نشست؛ دستش رو به کمر هوسوک رسوند و به آرومی تنها به نوازش کردن پشت کمر امگا رو نوازش ادامه داد
صدای گریهی هوسوک آرام آرام کمرنگ شد؛ ناخواسته کمی سرش رو از زیر بالش بیرون آورد؛ اون رو خم کرد و گردنش رو در معرض دید یونگی گذاشت.
لبخند شیرینی مهمون لبهای آلفا شد؛ دستش رو از کمر امگا گذروند؛ نوک انگشتهاش رو روی گردن امگا گذاشت و به نرمی پشت گردنش رو نوازش کرد. هوسوک با لمس دستهای گرم یونگی سرش رو کمی پایین تر برد؛ گردنش رو بیشتر در معرض لمس آلفا گذاشت و با نوازشهای آرام یونگی جریانی از آرامش درون روح و جسم امگا غوطهور شد.
یونگی موهای نرم هوسوک رو از پشت گردنش کنار زد و سرش رو کمی پایینتر برد؛ صدای هقهق امگای عزیزش از فاصلهی نزدیک با وضوح بیشتری شنیده میشد و قدرت تحمل رو از آلفا میگرفت؛ به نرمی لبهاش رو روی گردن امگا گذاشت و پشت گردنش رو بوسه زد؛ دست دیگهاش رو گوشهی تخت گذاشت؛ از بالای بدن ظریفش عبور کرد و کنارش دراز کشید؛ حالا صورتش هوسوک دقیقاً روبروی صورتش قرار داشت و با چشمهای عسلی براق از اشک بهش خیره بود.
یونگی پشت گردن امگا رو غلغلک داد و یکی از لبخندهای لثهای زیباش رو به هوسوک هدیه کرد:
((زیبا، امروز دومین باره که آلفای احمق تو داره اشکت رو درمیاره، اونو میبخشی؟))هوسوک هنوز روی شکمش خوابیده بود؛ دست چپش که به یونگی نزدیک تر بود رو جلو برد؛ صورت آلفا رو نوازش کرد و با چشمهای آهویی بهش خیره شد:
((نه، آلفا خوبه، اون برای من بهترینه، من بدم، یه امگای ضعیف که فقط بلده گریه کنه!))چهرهی یونگی درهم رفت؛ اخم عمیقی روی پیشانیاش نشست؛ مستقیم به امگا چشم دوخت و با لحنی متعجب و همراه با کمی عصبانیت جواب داد:
((خدای بزرگ! این چه حرف مزخرفیه که به زبون میاری، تو بهترینی، قوی و زیبا، زیبای منی، هرگز اجازه نداری درمورد خودت اینطور صحبت کنی؛ من بهت چی میگم امگا، صبح، وقتی نور خورشید مستقیم تو صورتت میتابه و تو بهخاطرش بیدار میشی؟))حالا هوسوک گریه نمیکرد؛ فقط آثاری از اشک روی پردهی مردمکهاش رو گرفته بود؛ دوباره آرام شدهبود و بهخاطر حرف یونگی کمی شادی درون اعماق صداش وجود داشت:
((بهم میگی زیبای من، امگای زیبای عسلی من!))
YOU ARE READING
ˢᶜᴬᴿ | ᵞᴼᴼᴺˢᴱᴼᴷ
Fanfiction... Very very slow update and in progress of editing :))) ᴺᴬᴹᴱ: ˢᶜᴬᴿ Cₒᵤₚₗₑ: ₛₒₚₑ Gₑₙᵣₑ: ₒₘₑgₐᵥₑᵣₛₑ; Dᵣₐₘₐ; ₐₙgₛₜ; ₛₘᵤₜ