امگا با صدای بلند بههم خوردن ظرفها که از آشپزخانه شنیده میشد، از خواب بیدار شد.
شب قبل درست کنار تخت جینا روی زمین به خواب رفته بود و جونگکوک که انگار دلش نیومده بود اون رو بيدار کنه، تنها پتوی سادهی سفید رنگی روی تن نحیفش انداخته بود.
با وجود درد شدیدی که در شانهاش حس میکرد به هر زحمتی بود بلند شد، پتو رو تا کرد و گوشهی اتاق گذاشت و همونطور که شانههاش رو با دست میمالید از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپزخانه رفت.
جونگکوک که مشغول مرتب کردن آشپزخونه و چیدن میز صبحانه بود، با احساس نزدیک شدن هوسوک بدون اینکه به او نگاه کند گفت:
((صبحت بهخیر هوسوک! صبحانه دیگه تقریباً آمادس، میخواستم بیام صدات بزنم!))امگا به هر زحمتی بود روی صندلی نهارخوری نشست و همونطور که از درد شانه و گردنش مینالید اعتراض کرد:
((صبح تو هم بهخیر کوک! چرا دیشب بیدارم نکردی؟))جونگکوک از شنیدن لحن معترض هوسوک متعجب شد، سرش رو بالاگرفت و پاسخ داد:
((آخه دلم نیومد! خیلی آروم معصوم خوابیده بودی))و بعد پرسید:
((حالا مگه چی شده؟ ببینم اصلاً چرا هی شونتو میمالی؟))امگا تلاش کرد جلوی خندهی ناگهانیـش رو بگیره و با اخمی دروغین جواب داد:
((معلوم نیست چرا؟! بهخاطر خوابیدن رو زمین، اونم بدون بالش، گردنم داره از جا کنده میشه!))جونگکوک که انتظارش رو نداشت از جواب هوسوک کمی شوکه شد و با دستپاچگی گفت:
((اوه! منو ببخش هوسوک! دیشب دلم نیومد بیدارت کنم ولی اگه ميدونستم اینطوری میشه اینکارو میکردم!))و همونطور که در کابینت کنار یخچال دنبال چیزی میگشت ادامه داد:
((بذار یکم شانههاتو ماساژ بدم شاید بهتر بشه؛ من تو این کار خیلی حرفهای ام!))اینبار هوسوک اعتراضی نکرد، دستش رو از روی شانهاش برداشت و منتظر موند.
جونگکوک قبل از رفتن به سمتش قوطی سفید رنگ پماد گرفتگی عضلات رو از کابینت بیرون آورد، بلافاصله به سمت هوسوک برگشت و همونطور که دستهاش رو به پماد آغشته میکرد گفت:
((راستی هوسوک! داستانی که دیشب برای جینا تعریف کردی شنیدم!))با احساس لمس دستهای سرد جونگکوک روی شانهاش هوسوک برای لحظهای صورتش رو از درد جمع کرد و پرسید:
((پس گوش وایساده بودی؟!))((اوه نه! داشتم از کنار اتاق رد میشدم که شنیدم!))
جونگکوک دستپاچه گفت و ادامه داد:
((تقریباً آخراش بود!))امگای عسلی لبخند شیرین و اطمینان بخشی زد و گفت:
((شوخی میکنم بابا! مهم نیست کوک! اگه بخوای میتونم سیر تا پیازشو برای توام تعریف کنم!))
YOU ARE READING
ˢᶜᴬᴿ | ᵞᴼᴼᴺˢᴱᴼᴷ
Fanfiction... Very very slow update and in progress of editing :))) ᴺᴬᴹᴱ: ˢᶜᴬᴿ Cₒᵤₚₗₑ: ₛₒₚₑ Gₑₙᵣₑ: ₒₘₑgₐᵥₑᵣₛₑ; Dᵣₐₘₐ; ₐₙgₛₜ; ₛₘᵤₜ