زین کت گرم و کلفتش رو روی تخت خوابش گذاشت و چند دست لباس گرم دیگه وارد کیسهش کرد. دو جفت کفش داخلش گذاشت و بعد سراغ گنجهی کتاب هاش رفت، تنها چیزی که هنوز برنداشته بود کتاب بود.
راجر وارد اتاق شد و کیسه بزرگی از کلوچه و میوه های خشک شده و آجیل توی وسایل زین گذاشت.
_داریم میریم درمورد قحطی یه کاری انجام بدیم و تو داری خوراکی برمیداری؟
راجر شونهای بالا انداخت و سیب توی دستش رو گاز زد. زین چشم غرهای بهش رفت و شروع کرد به بستن وسایلش، و اونها رو کشون کشون از اتاق بیرون برد. راجر زودتر وسایلش رو جمع کرده بود پس به کمک زین رفت و همراهش وسایل رو روی اسب هایی که ِالف ها (پری ها) فرستاده بودن بست.
راجر پرسید: ″چرا حتما باید با اسب بریم؟ نمیتونیم روی پاهای خودمون بیایم؟″
زین گفت: ″این از قدیم رسم بوده که وقتی تمام فرمانروا ها جمع میشن، توی فرم انسانی خودشون باشن.″
راجر پوزخندی زد. زین گفت: ″تو هم داری به سنتور ها فکر میکنی؟″ و هر دو زیر خنده زدن. (سنتور: موجودی نیمه انسان نیمه اسب)
اونها وارد اتاق پدرشون شدن. روآن زودتر از اونها به اونجا رفته بود. هر چهار مرد لباس فاخر و زیبایی پوشیده بودند و با وقار، کنار هم ایستاده بودن. ونسا وارد اتاق شد، لحظاتی غم زده کنار در ایستاد و چهار مردی که عاشقشون بود رو نگاه کرد. جلو رفت، پدر رو بوسید، برادر اول رو در آغوش کشید و بعد دوقلو هارو محکم بغل کرد. سرشون رو توی گودی گردنش و گذاشت و موهاشون رو نوازش کرد._مراقب خودتون باشید و سربلند برگردید. چشم انتظارتونم.
و اینطوری، اونها رو به مقصد جنگل الف ها بدرقه کرد.
اونها یک هفته در سفر بودن. راه، سخت و سرد بود، اما هیچ خطری جرئت تهدید اون چهار گرگ رو نداشت. حتی امگای جوانی که درست مثل آلفاها تعلیم جنگاوری دیده بود.
سفر یک هفتهای اونها بالاخره به پایان رسید. چهار مرد، خسته وارد قلمروی الف ها شدن. اون جنگل های زیبا، با وجود سایهی شوم نفرین، زیبایی خودشون رو از دست نداده بودن. آواز گوشنواز پری های مرداب و صدای به هم خوردن برگ های درختان بید، از اونها استقبال کرد.
YOU ARE READING
Curse of the wolves
Fantasyسایهی شوم نفرینی که آسایش رو از مردم بی گناه گرفته، به دست منو تو برداشته میشه. منو تویی که یک نگاه کوتاه به همدیگه انداختیم بدون اینکه بدونیم سرنوشت مارو برای همدیگه انتخاب کرده. Ziam story, Liam top Werewolves Fantasy تمام شده-