در ایوان سنگی زیبای قصر الف ها، بزرگان هر خاندان نشسته بودن. رجینالد، جرارد و بندیکت در یک سو، در سوی دیگه آمبروز و سه فرمانروای الف های دیگه، و در یک سمت هم سه پادشاه و یک ملکه از سرزمین انسان ها قرار داشتن. میان صندلی ها میزی سنگی قرار داشت که خالی بود، اما همه به اون چشم دوخته بودن.
تا اینکه آمبروز صحبت رو شروع کرد. از جا بلند شد، صداش رو صاف کرد و گفت: ″بار دیگه تشکر میکنم که امروز، اینجا به من پیوستید. بی مقدمه بحث رو شروع میکنم، فکر میکنم همه شما قانع شده باشید که نفرین، توسط جادوگران ایجاد شده. ابتدا اینکه اونها در اینجا حضور ندارن و دوم اینکه نشانههایی در هر محل باقی گذاشتن که جای شک و شبهه باقی نمیذاره. سه سال پیش، اولین نشانهی نفرین خودش رو نشون داد، زمانی که گل های بهاری الف ها که هزاران سال سرحال و سالم به زندگی ادامه بودن برای اولین بار در بهار شکوفه ندادن، و روی درختان باغ نشان جادوگران سیاه حک شده بود. برای دومین بار آب رودخانهی شفا در سرزمین انسان ها خشک شد و در کف رودخانه، باز هم این نشان حک شده بود. و سومین بار، زمانی که سه نوزاد از هر سه قبیلهی گرگ ها مرده متولد شدند و روی سینهی نوزاد ها، این نشان به شکل زخم دیده میشد. اما چرا جادوگران دارن این کارو انجام میدن؟ این سوالیه که برای ما مطرحه.″
بندیکت گفت: ″حسادت و شرارت مهم ترین خصوصیت جادوگر هاست، شاید از توی حاشیه بودن خسته شدن.″
آمبروز انگشتش رو بالا برد و جواب داد: ″حق با توئه آلفای جوان، اما بگذار جملهت رو طور دیگهای بیان کنم. اونها از در حاشیه بودن خسته شده و با شرارت و حسادت دست به نفرین زدن. از زمانی که زین مالیک، آلفای بزرگ قبیلهی میانی تونست در جنگ با جادوگر ها اونها رو شکست بده و به جنگل های تاریک تبعیدشون کنه، زندگی اونها پر از ذلت و عذابه. در گرسنگی و مریضی و فقر به سر میبرن. حتی قدرت های خودشونو تا حد زیادی از دست دادن.″
رجینالد گفت: ″نزدیک به چهارصد سال از اون زمان گذشته. انتقام گذشته رو الان میخوان بگیرن؟″
آمبروز پاسخ داد: ″شاید تمام چهارصد سال منتظر این روز بودن. من از جادوگری شنیدم که از تمام جادوگر های دیگه قوی تره. زنی که حین تولدش، مادرش رو از دست داد و در وضعیت اسفناکی بزرگ شد اما از همون کودکی قدرتی داشت که قرن ها در هیچ جادوگری دیده نشده بود. اون زن امروز بالغ و بزرگه، و شدیدا قوی. نفرین رو اون به وجود آورده، و فقط اون میتونه از بین ببرتش.″
کسی پرسید: ″اما اون اینکارو نمیکنه، مگه اینکه چیزی در ازاش بگیره، درسته؟″
آمبروز لبخندی زد. ″درسته، همین طوره. من پس از فراخواندن شما به اینجا، کسی رو به نزدش فرستادم و پیغامی بردم که جوابش رو در قالب یک نامه، به دستم رسوند. اون نامه رو نگه داشتم تا حضور همه باز کنم.″
YOU ARE READING
Curse of the wolves
Fantasyسایهی شوم نفرینی که آسایش رو از مردم بی گناه گرفته، به دست منو تو برداشته میشه. منو تویی که یک نگاه کوتاه به همدیگه انداختیم بدون اینکه بدونیم سرنوشت مارو برای همدیگه انتخاب کرده. Ziam story, Liam top Werewolves Fantasy تمام شده-