_اینجا چیکار میکنی؟
زین با ترس به عقب برگشت و با دیدن لیام نفس عمیقی کشید.
_خوابم نمیبره. ترجیح دادم... یکم تنها باشم.
زین سعی کرد لیام رو از خودش برونه، اما لیام بدون اهمیت به حرف زین کنارش روی تخته سنگی نشست. ضربان قلبش بالا رفته بود و عطری که از اون موجود بی نهایت زیبا به مشامش میرسید، کمی قدرت فکر کردن رو ازش گرفته بود.
_این بیرون خطرناکه. ممکنه طعمهی...
لیام سرش رو نزدیک گردن زین برد، بالا رفتن ضربان قلب پسر رو حس میکرد. خون داغ درون شاهرگش و عطر اغوا کنندهش، اونو به سمت خودش میکشوند. لیام لب هاش رو تا حد ممکن به پوست پسر نزدیک کرد و ادامه داد: ″گرگ ها بشی.″
زین آب دهانش رو قورت داد. اگر همون لحظه نمیرفت، شاید کنترل رو از دست میداد و کاری رو میکرد که نمیخواست.
_لیام، تو باید برگردی.
رنگ چشم های لیام هر لحظه روشن تر میشد، آلفا کنترل خودش رو از دست داده بود. مگه میشد پیش اون مخلوق زیبا کنترلی روی اعمال داشت؟
_پس باید بذاری من برم.
لیام دست هاشو روی بازوهای زین فشار داد و اونو سمت خودش کشوند. لب های داغ و خیسش رو روی شاهرگ پسر گذاشت و بوسهای عمیق کاشت. دیگه دیر شده بود.
زین رو روی صخره خم کرد و روش خیمه زد، با عطشی دیوانه وار اونو میبوسید. از گردنش شروع کرده و به سینه و شکمش رسیده بود. خواستن، داشت اونو از پا در میاورد. زین هم حال بهتری نداشت، اضطراب و اشتیاق رو همزمان احساس میکرد.
وقتی با حرکت دست لیام به شکم خوابونده شد و لمس های وحشی اون مرد روی کمرش و پایین تنهش احساس کرد، میخواست از لذت گریه کنه. قدرتی که لیام اعمال میکرد رو دوست داشت. طوری که بهش اجازه حرکت نمیداد و گردنش رو محکم میگرفت، باعث میشد حتی درون قلبش هم قلقلک احساس کنه. از اینکه تحت سلطهی اون آلفا بود خوشش میومد.
زین اون شب لذت بخش ترین دردی که به عمرش چشیده بود رو احساس کرد. نفهمید کی تقریبا از هوش رفت، اما مطمئن بود با پای خودش به غار برنگشته. میدونست لیام اونو به اونجا برده. اما این کوچک ترین چیزی بود که باید بابتش خجالت میکشید.
اون دو نفر وقتی از خواب بیدار شدن، حتی توی چشم همدیگه نگاه نکردن. غریزه، دیشب تماما اونها رو تحت کنترل گرفته بود و شرم رو از میانشون برده بود. اونا تا قبل از اون حتی با هم حرف نزده بودن. هر دو سعی میکردن نگاهشون رو از اون یکی بدزدن تا یادشون نیفته شب قبل چیکار کردن.
پس از خوردن چند تکه نان، گرگ ها از غار بیرون زدن. باد میون موهای خوشرنگشون میپیچید و اونهارو همراهی میکرد. زین هنگام دویدن، به لیام نگاه میکرد. آلفای قوی چثهای که موهای سفید و خاکستری زیبایی داشت. زین با خودش فکر کرد اون نه تنها زیبا ترین مردیه که دیده، بلکه زیبا ترین گرگ هم هست.
YOU ARE READING
Curse of the wolves
Fantasyسایهی شوم نفرینی که آسایش رو از مردم بی گناه گرفته، به دست منو تو برداشته میشه. منو تویی که یک نگاه کوتاه به همدیگه انداختیم بدون اینکه بدونیم سرنوشت مارو برای همدیگه انتخاب کرده. Ziam story, Liam top Werewolves Fantasy تمام شده-