- تو احمقی؟
بکهیون اخمی کرد و جوابشو نداد و باز دوباره تلاش کرد تا دستشو از حصار دست های قوی چانیول نجات بده. اون پسرهی نردبون چطور جرئت میکرد به بکهیون بگه احمق؟
چانیول هم واقعا برگی براش نمونده بود. چی فکر کرده بود و چی شد! اون پسرهی احمق تموم مدت داشت تمرین میکرد و اینطوری به خودش آسیب زده بود؟
وقتی دید بکهیون سعی داره چنگش فرار کنه دستاشو ول کرد و داد زد طوری که صداش توی راه روی خالی اکو شد
- چطور نمیدونی تو بازی بیسبال دست های لعنتی رکن اصلی هر بازیکنه؟
بکهیون متقابل با فریاد جواب داد
+ سر من داد نزن!
سرشو بالا آورد و تو چشمای اون اسپانسر بد عنق زل زد
+ به تو ربطی نداره من چیکار کردم چیکار نکردم حالا هم ولم کن
با تنه زدن به چانیول ازش رد شد و وارد رختکن مخصوصن بیسبالیست ها شد.
سمت کمدش رفت و دستکشش رو روی کمد جا داد، سوزش کف دستش رو اینقدر تحمل کرده بود که واقعا چیزی جز گزگز کردن حس نمیکرد.
کیفش رو برداشت و کلاهش رو چپوند توش، نفس عمیقی کشید و چشماش رو چند ثانیه بست.
بعد پیراهنش رو عوض کرد و کولهش رو روی دوشش انداخت و در رختکن رو باز کرد که با چانیول دست به سینه روبه رو شد.
پسرهی زبون نفهم واقعا معنی جملهی ولم کن رو نمیفهمید؟چرا منتظر بود؟
چانیول نزدیک شد و چندتا چسب نواری زرد با طرح موز رو سمت بکهیون گرفت.
- بعد شست و شوی دستت این چسب ها رو بزن روش و دیگه خودت رو اینطوری اذیت نکن...
و بعد بدون هیچ حرف اضافهی دیگه ای وارد رختکن شد تا کیفش رو برداره.
بکهیون بعد اینکه لود شد به چسب های موزی نگاه کرد و تک خند زد.
چانیول بچه بود که چسب با طرح موزی داشت یا بکهیون رو بچه فرض کرده بود؟-
گوشت خوک رو با منقل برگردوند و دوباره سر جاش نشست. دستشو با ضد عفونی کنندهای که از داروخونه خریده بود تمیز کرده بود و روی نوک انگشتای دستش چسب های موزی شکلی نمایان بود. لیوان الکل رو بالا داد و بعد دوباره به دستش نگاه کرد و خندید.
اون پسر دراز مثل اینکه یه چیزایی از محبت سرش میشد!!-
چانیول پیراهن سفیدی پوشیده بود و با کفش های براق و شلوار مشکی رنگش درحالی که کنار مربی ایستاده بود بازی بچه ها رو تماشا میکرد. اخمی روی صورتش داشت و با هر باری که مربی سوت میزد و اخطار میداد حواسش رو جمع میکرد و نگاهش رو از بکهیون میگرفت.
بعد از ماجرای عصر گذشته، کل شب رو فکر کرده بود که با کدوم منطقی روی خوش به پسر از خود راضی مدرسه نشون داده و نمیدونست پشیمونه یا نه.
بله! همونطور که بکهیون احمق بود مسلماً چانیول هم احمق بود و با خودش نمیدونست چند چنده.
به هر حال منتظر موقعیتی بود تا دست های بکهیون رو چک کنه.
بکهیون متوجه نمیشد که چرا اسپانسر همش بهش زل میزنه و این داشت رو اعصابش میرفت ،برای همین عصبانیتش رو روی توپی که قرار بود پرتاب کنه خالی میکرد. حسابی عرق کرده بود و دستاش کمی میسوخت اما این باعث نمیشد که دست از تمرین بکشه.. میتونست بعد اینکه همه رفتن بره توی حموم رختکنشون و یه دوشی بگیره بنابر این با تفکر اینکه آخر این همه تمرین یه حموم حسابی انتظارشو میکشه پر قدرت به بازی ادامه داد.

YOU ARE READING
GOLDEN BALL
Fanfictionبیون بکهیون یه نابغهی احمقه که سعی در فرار کردن و نادیده گرفتن واقعیت داره؛ اما حرف های جونگین کاری میکنه که بکهیون متوجه حماقتش بشه و به زمین برگرده! چه اتفاقی میوفته اگه اسپانسر جدید تیم بیسبال، پارک چانیول، با پیوستن بکهیون به تیم مخالف باشه؟ ⚾️...