گاهی اوقات نه گفتن فقط برای لج کردنه، بر خلاف اینکه همیشه میگن نه گفتن خیلی سخته اما این ویژگی توی چانیول یه ریشهی عظیم داشت.
مخالفت اینبارش بخاطر این بود که دلش میخواست به اون پسر ثابت کنه هر کاری که دوست داره نمیتونه انجام بده.
پدرش تصمیم گرفته بود که چانیول مسئول اسپانسر شدن یکی از تیم های بیسبال امسال رو به عهده بگیره و دقیقا همون روزی که بکهیون گفت حاضر نیست توی تیم باشه و نمیدونه چه کسی اسمشو تو لیست نوشته ، فرداش چانیول به عنوان اسپانسر وارد تیم شد.
البته در کنار اسپانسر شدن تصمیم گرفت تا مشاور مربی هم بشه و تیم رو طبق سلیقه خودش حاضر کنه و باید این نکته رو نادیده نگیریم که درمورد بیون بکهیون چیزهای زیادی شنیده بود.
از اینکه اون پسر چطور همه نمرات درسیش عالی بود ، چطور کلی جایزه توی بازی بیسبال و تنیس گرفته بود.
هیچکس نمیدونست بکهیون چطور یهویی این تابستون شونه خالی کرده بود ،داخل هیچ تیمی شرکت نکرده بود و ناگهانی غیبش زده بود.
حتی چانیول هم کنجکاو بود که دلیل کار بکهیون رو بدونه اما این باعث نمیشد که درس عبرتی به اون پسرک نده.
مربی به بکهیون نگاه کرد و گفت:
× من دلیل مخالفتت رو درک نمیکنم چانیول پس بهتره با اومدن بکهیون به تیم کنار بیای چون من تصمیمم رو عوض نمیکنم.
- اما مربی..
× اما و اگر بازیتو تموم کن چانیول! اون پسر تو تیم من میمونه چه تو بخوای چه تو نخوای.
چانیول نفسشو با حرص بیرون داد
- خیل خب اما باید یه سنجش انجام بده
× باشه پسر
مربی گفت و با دستش چند باری به شونهی چانیول زد و با لبخند به سمت بکهیون رفت. بکهیون با دیدن مربی از روی نیمکت بلند شد و ایستاد.
× من با برگشتت به تیم مشکلی ندارم اما چانیول میگه باید یه سنجش انجام بدی.
پسر قد بلند نزدیک اون دو شد و بی تمایل دستشو جلو برد و درحالی که جای دیگه رو نگاه میکرد بکهیون رو مخاطب خودش قرار داد
- من چانیولم، پارک چانیول
بکهیون دست پسر روبهروش که حالا چانیول نام داشت رو گرفت
+ منم بیون بکهیونم
- میدونم
پسر قد بلند گفت و دست بکهیون رو رها کرد. بکهیون جا خورد.. از اینکه اون پسر میشناستش و یه لحظه فراموش کرد که چقد زبون زده همه توی مدرسهست.
لبخند کوچیکی زد و تو ذهنش به پسر روبه روش میدل فینگرش رو گرفت؛ آره! فاک!
اون پسر حتی بهش نگاه هم نکرده بود و بعد باهاش دست داده بود و فکر کرد که این از چشم بکهیون دور میمونه؟نه اصلاً! بکهیون باهوش تر از اون چیزی بود که چانیول تو سرش داشت.
بنابر این وقتی به وسط زمین رفتن تا بکهیون تست بده، مربی پرسید که دوست داره تو چه جایگاهی باشه و بکهیون در پاسخ گفته بود پرتاب کننده؛ و خب ماجرا همینجا تموم نشد.
چانیول گفت اونم دوست داره توی جایگاه ضربه زن قرار بگیره تا ببینه بکهیون چطور امتحانش رو انجام میده و وقتی بکهیون تو جایگاه قرار گرفت و هدفش رو مشخص کرد ، اتفاقی افتاد نه باید میوفتاد.
توپ اول رو با سرعت ۱۳۰ کیلومتر در ساعت پرتاب کرد و چانیول شوکه از سرعت توپ نتونست ضربه بزنه.
بکهیون با پوزخند به سمت مربی برگشت و با صدای بلند اعلام کرد "اولین استریک"
توپ دوم رو پرتاب کرد و باز هم استریک شد، اما توپ سوم با شتاب زیاد به کلاه مخصوص صورت ضربه زدن برخورد کرد و بله؛ چانیول شوکه و روی زمین پخش شد.
البته شانس با چانیول یار بود که کلاه روی سرش قرار داشت وگرنه تا الان یه بادمجون خوشگل رو صورتش کاشته شده بود شایدم دماغش میشکست.
چانیول از قدرت عجیب اون توپ تعجب کرد که چطور تونسته بود با اون سرعت به کلاهش برخورد کنه و همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. سه استریک و برد برای بکهیون واسهی راه یابی توی تیم!

ESTÁS LEYENDO
GOLDEN BALL
Fanfictionبیون بکهیون یه نابغهی احمقه که سعی در فرار کردن و نادیده گرفتن واقعیت داره؛ اما حرف های جونگین کاری میکنه که بکهیون متوجه حماقتش بشه و به زمین برگرده! چه اتفاقی میوفته اگه اسپانسر جدید تیم بیسبال، پارک چانیول، با پیوستن بکهیون به تیم مخالف باشه؟ ⚾️...