fifth ball

144 40 7
                                        

‌ درحالی که دستش یخ کرده بود سمت نیمکت رفت تا بشینه. نمیدونست سرمای دستش بخاطر حمومه یا شوکی که بهش وارد شده، قلبش تند میزد و حس می‌کرد محیطی که توشه خفه کننده‌س.
جوی خیلی بدی بود.
چانیول کلید هاشو پیدا نکرد بنابر این دستشو توی جیب شلوارش زد و متوجه شد گوشیش نیست. احتمالا داخل ماشین جا گذاشته بود.
به پسر روی نیمکت نگاه کرد
- میگم تو... گوشی داری؟تماس بگیرم با مربی تا بیاد نجاتمون بده.. احتمالا اون کلید اینجا رو داره..
بکهیون سر تکون داد و ربات وار سمت کمدش که درش باز مونده بود رفت. گوشیش رو برداشت و اما متوجه شد شارژ نداره و خاموشه.
+ شارژ نداره خاموش شده... بدشانسی پشت بد شانسی...
چانیول سر تکون داد و روی صندلی نشست.
- چاره ای نیست، باید تا صبح صبر کنیم تا یکی بیاد در رو باز کنه..
+ باورم نمیشه اینجا گیر افتادیم
بکهیون کنار چانیول جای گرفت. پسر بزرگتر تک خندی زد
- منم باورم نمیشه با تو ،تو یه محیط بسته گیر افتادم
بکهیون چپ چپ نگاش کرد
+ از من میترسی؟
چانیول با تعجب پرسید
- ترس؟چرا باید از تو بترسم؟
بکهیون هومی کرد و پاشو روی اون یکی پاش انداخت
+نمیدونم، تو بهم بگو... یطوری رفتار میکنی.. میگیری چی میگم؟
چانیول دست به سینه شد
- من فقط خوشم نمیاد اطرافت باشم
بکهیون درک نمی‌کرد که چرا با چانیول همچین مکالمه ای راه انداخته. پس جواب چانیول رو نداد و مکالمه رو تموم کرد اما انگار چانیول تازه خوشش اومده بود چون وقتی متوجه شد پسر کنار دستش قرار نیست جواب بده پرسید
- این دو ماه کجا بودی؟
بکهیون تند جواب داد
+ لزومی نمیبینم توضیح بدم
چانیول نفسشو محکم بیرون فرستاد
- پس بیا یه بازی کنیم، یکی تو بپرس یکی من
بکهیون نیم نگاهی بهش کرد، پیشنهاد بدی نبود اینطوری حوصله‌شون سر نمی‌رفت و زمان سریع تر سپری میشد...
+ خیل خب
پسر بزرگ تر که انتظار نداشت بکهیون پیشنهادش رو قبوله کنه جا خورد اما به روی خودش نیاورد .با کنجکاوی دوباره سوالش رو پرسید
- خب حالا بگو ببینم این همه مدت کجا بودی؟
بکهیون به پشت صندلی تکیه داد و بدون اینکه به چانیول نگاه کنه گفت
+ فرار کردم...
چانیول با کنجکاوی منتظر ادامه‌ی ماجرا بود اما انگار بکهیون قرار نبود جمله‌ش رو ادامه بده و سکوت کرد.
این سکوت چانیول رو کلافه کرد
- چرا فرار کردی
+ فکر کنم نوبت منه که سوال بپرسم
چانیول سر تکون داد
- خب بپرس
+ چی باعث شده که اینطوری رفتار کنی؟
- چطوری رفتار میکنم؟
+ انگار از من خوشت نمیاد باهام همش مخالفت میکنی و اینطور بنظر میاد...
- من نه ازت خوشم میاد نه ازت بدم میاد و راجب رفتارم.....
تو چشمای بکهیون زل زد
- ...بابت رفتارم برای خودت اشتباه برداشت نکن
بکهیون هومی کرد و بعد بلند شد و به طرف روبه رو رفت و روی صندلی‌هایی که ردیفی کنار هم بودن، دراز کشید و پاهاشو روشون قرار داد و حوله‌ به جای بالش استفاده کرد

- داری چیکار میکنی؟
چانیول پرسید و بکهیون صادقانه گفت
+ میخوابم
چشماش رو بست و سعی کرد بخوابه.
سعی می‌کرد فکر نکنه و فقط روی خوابش تمرکز کنه اما انگار شدنی نبود چون واقعا حس می‌کرد اسپانسر عزیزشون با چشماش داره میخورتش و حتی اینو با پلک بسته هم حس می‌کرد.
چانیول که دید پسر روبه روش واقعا خیال بازی باهاش رو نداره بیکار همونطور سر جاش نشست و به بکهیون نگاه کرد.
بکهیون پسره بامزه ای بود البته اگه سرد و خشک بودن حرفاش رو نادیده میگرفت. اون موقع بازی لبخند میزد و این چیزی بود که توجه چانیول رو به خودش جلب کرده بود.
همونطور که صورت بکهیون رو نگاه می‌کرد و تو افکارش غرق بود ،صدای بکهیون رو شنید
+ میشه بهم نگاه نکنی؟راحت نیستم
متاسفمی زیر لب گفت و بعد استیناشو بالا زد و دستاشو به نمایش گذاشت.
دستشو رو سینه‌ش زد و چشم هاش رو بست.
بهتر بود کمی استراحت میکردن، البته بدون اذیت کردن همدیگه..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 30, 2024 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

GOLDEN BALLWhere stories live. Discover now