first ball

275 90 10
                                    

جونگین خم شد و تیشرتش رو از روی مبل برداشت و داخل سبد انداخت. دوباره نگاهی به بکهیون کرد و سری برای تاسف تکون داد.
بکهیون چهار روز از هفت روز هفته رو تو خونه‌ی جونگین بود و بدون اینکه اهمیتی بده فقط گیم میزد.. گیم میزد و گیم میزد.. حتی گاهی اوقات سهون هم تعجب می‌کرد از اینکه بکهیون چطور یه احمقه، البته یه نابغه‌ی احمق.
احتمالا همه جای دنیا همینطور بود.. نابغه ها احمق بودن یا بصورت فرضی احمق تلقی میشدن؛ اما چرا؟
واضحه! بخاطر رفتارشون.. کدوم نابغه‌ای درحالی که جوراب لنگه به لنگه پوشیده وسط خونه‌ی دوستش میشینه و چهار روز هفته رو گیم میزنه؟
جونگین نگران بود! نگران از اینکه بکهیون زخم بستر بگیره و لپای باسنش زخم بشه.. شاید هم چشماش چپ بشه یا انگشتاش بخاطر اون حجم از کار کردن بشکنه..
خب و حالا جونگین کلافه شده‌ بود.
در طی یک حرکت انتحاری سبد رخت چرک ها رو روی سر بکهیون خالی کرد و جیغ بکهیون هوا رفت و سعی کرد لباس ها رو کنار بزنه
+چته وحشی
جونگین عصبی خندید و بعد یهو خیلی جدی جواب داد
- من چمه؟من وحشیم؟احمق پاشو برو خونتون.. ببینم تو کارو زندگی نداری؟
بکهیون لباس ها رو کنار گذاشت و بازی رو استپ کرد، بلند شد و بی حرف چند ثانیه به جونگین زل زد و بعد به طرف آشپزخونه رفت.
پسر صاحب خونه که خونش به جوش اومده بود این بار خیلی جدی داد زد
- واقعا چرا نمیری خونه‌ی خودت؟
بکهیون جعبه‌ی شیر رو از یخچال بیرون آورد و درحالی که لای ظرف های نَشُسته، دنبال یک لیوان تمیز می‌گشت گفت:
+من فکر کردم این بحث قبلا تموم شده..
یه لیوان تمیز پیدا کرد و واسه خودش شیر ریخت، بعد درحالی که همچنان خنثی بود به سمت مبل رفت و روش جای گرفت
جونگین با انگشتاش چشم هاش رو ماساژ داد
- هیونگ واقعا خسته نشدی از صبح تا شب گیم زدی؟
ناخودآگاه عین کسی که مسخ شده باشه پرسید
- ببینم هیونگ.. اصلا تو مدرسه میری؟
بکهیون پوفی کشید و لیوان شیر رو که حالا نصفشو خورده بود روی میز قرار داد و پاشو رو پاش انداخت
+اولاً الان تابستونه ،دوماً چرا باید وقتمو تو مدرسه تلف کنم درحالی که همه چیز رو بلدم؟
جونگین روی مبل روبه روی بکهیون نشست و به جلو خم شد
- این یعنی چی هیونگ؟نمیخوای مدرکت رو بگیری؟
بکهیون سری از تاسف تکون داد
+البته که میگیرم احمق، منو چی فرض کردی تو..
- یکی که کار و زندگی نداره؟
بکهیون شوکه شد
+جونگین
جونگین نفسی گرفت و به مبل تکیه داد
- خیل خب .. ولی باور کن حتی سهون هم همین فکر رو راجبت داره..
بکهیون درحالی که بهش برخورده بود بلند شد و سمت اتاق رفت و بعد یک ربع ساعت، دوباره برگشت اما این بار با کوله‌ش.
جونگین که طی همون مدت روی مبل نشسته بود با دیدن کوله‌ی بکهیون بلند شد و با تعجب پرسید
- واقعا میخوای بری؟
+ مگه خودت همینو نمیخواستی؟
پسر شکلاتی ناباورانه دستشو رو دهنش گذاشت
-پشمام واقعا داری میری خونتون؟
بکهیون بند کتونیش رو بست و ایستاد و تو چشم های جونگین زل زد
+ دو هفته‌ی دیگه مسابقه دارم ،واست دوتا بلیط میفرستم ..
کوله‌ش رو روی شونه‌ش تنظیم کرد
+ با اون دوست پسر عزیزت بیا بازیمو تماشا کن
- وایسا هیونگ... چی؟
بکهیون رفت و پشمای جونگین رو همراه خودش برد.
منظور بکهیون از اون حرف چی بود؟

GOLDEN BALLDonde viven las historias. Descúbrelo ahora