وارد خونهی جونگین شد و از شدت تمیز بودن خونه حسابی شوکه شد. این نشون میداد همهی بهم ریختگی ها تقصیر بکهیونه و دوست پسرش آدم مرتبیه!
+ جونگ؟کجایی..
صدایی مبنی بر "الان میام" از توی اتاق به گوش رسید؛ سهون به سمت آشپزخونه رفت و قهوه ساز رو روشن کرد.
جونگین با یه تیشرت قهوه ای که وسطش یه خرس عروسکی گنده درحال چشمک زدن بود و یه شلوارک مشکی پاش بود، وارد اشپزخونه شد.
سهون درحال آنالیز جونگین بود اما جونگین باز هم بی محلی کرد و قهوه رو داخل لیوان برای سهون ریخت و بعد برای خودش هم نصف لیوان پر کرد.
لیوانا رو برداشت تا یکیشو به سهون بده، برگشت که با چشم های براق دوست پسرش مواجه شد.
سهون از روی صندلی بلند شد و لیوان ها رو از دست جونگین گرفت و بعد لبخند جذابی زد. جونگین همچنان با چشم هاش کار هاش رو دنبال میکرد.
لیوان ها رو روی میز قرار داد و دوباره به سمت جونگین برگشت و با لبخندش که حالا پوزخند شده بود آروم آروم سمت جونگین رفت که باعث شد جونگین تصمیم بگیره دنده عقب بره. اینقدر این بازی تکرار شد که جونگین به یخچال برخورد کرد.
سهون جلو اومد و درحالی که همچنان لبخند ژکوندی میزد با دستش چونهی جونگین رو گرفت
+ خب حالا منو تو تنهاییم بدون هیچ بکهیون آزار دهندهای
- راجب بکهیون هیونگ اینطوری حرف نز-
جملهی جونگین کامل نشد چون لب های نرم سهون روی لب هاش فرود اومد.
نرم میبوسید و گه گاهی گاز های کوچیکی از لب پایین جونگین میگرفت، بعد چند لحظهی طاقت فرسا عقب گرد کرد و به چشمای درخشان جونگین زل زد
+ یه کلمه دیگه از بکهیون هیونگت بگی قسم میخورم دیگه نزارم لب به هیچ شکلاتی بزنی.
جونگین آروم سر تکون داد و باعث شد سهون به ادامهی کارش مشغول بشه، فارغ از اینکه لیوان های قهوه روی میز، درحال سرد شدن بودن.. کی اهمیت میداد؟مهم این بود که سهون حالا میتونست تا دلش میخواد جونگین رو ببوسه.-
امروز سومین روز عضویت بکهیون به تیم بود. طبق معمول بکهیون حاضر شد و به سمت مدرسه راه افتاد. ساعت ۸ صبح بود و تقریبا وقتی رسید به مدرسه هنوز نیمی از اعضای تیم نیومده بودن.
وارد راه رو شد تا به رختکن بیسبالیست ها بره که با شخص آشنایی برخورد کرد و دست از راه رفتن کشید.
چانیول ِنردبون از رختکن بیرون اومد و بکهیون رو وسط راه رو دید. پسر تازه متوجه ایستادنش شد اما بعد طوری رفتار کرد که انگار چیزی نشده و سمت چانیول و در ورودی رختکن رفت.
توی دو قدمی در رختکن که رسید چانیول بازوشو گرفت
برگشت و به پسر بلند تر توپید
+ چی باعث شده که مانع راه رفتنم بشی؟
چانیول سرشو پایین انداخت و خندید اما بعد دوباره به حالت عادی نگاش کرد
- فکر میکنی با بقیه خیلی فرق داری؟
+چی؟
دست بکهیون رو ول کرد و سرش رو نزدیک گوشش برد
- قبل از اینکه خیلی دیر بشه بهتره بکشی کنار
بعد هم سوت زنان راهش رو کشید و بکهیون رو تو بُهت تنها گذاشت.
بکهیون از دست اون پسرهی احمق و از خود راضی کفری شده بود... پس سریع داخل رختکن رفت و لباسش رو عوض کرد و بعد درحالی که دستکش توی دستش محکم گرفته بود به سمت زمین خاکی ِمتروکهی پشت سالن والیبال رفت.

VOCÊ ESTÁ LENDO
GOLDEN BALL
Fanficبیون بکهیون یه نابغهی احمقه که سعی در فرار کردن و نادیده گرفتن واقعیت داره؛ اما حرف های جونگین کاری میکنه که بکهیون متوجه حماقتش بشه و به زمین برگرده! چه اتفاقی میوفته اگه اسپانسر جدید تیم بیسبال، پارک چانیول، با پیوستن بکهیون به تیم مخالف باشه؟ ⚾️...