Fallen Angel(کاپل مینوی)

1K 65 15
                                    

سلام سلام🙋‍♀️
من اومدم با یه وانشات تک قسمتی.

به درخواست دوستان تو پیج اینستا این وانشات رو نوشتم
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
🎵🎵🎵🎵🎵

بچه ها از هر سن و سالی دورش دایره زده بودن و با اشتیاق به حرفاش گوش میدادن.

ت:خب بچه ها امروز میخوام براتون داستان فرشته ای رو تعریف کنم که به خاطر گناهی که انجام داد از بهشت بیرون انداخته شد.

لارا دختر هفت ساله ای که موهاشو خرگوشی بسته بود با کنجکاوی پرسید؛اون فرشته چه گناهی انجام داده بود؟کسی رو کشته بود؟!!!

تهیونگ لبخند زد:نه عزیزم کسی رو نکشته بود گناه اون عاشق شدن بود

+عاشق شدن مگه گناهه؟!
ت:نه عزیز دلم دوست داشتن هیچ وقت گناه بزرگی نیست فقط بعضیا اونو درکش نمیکنن و چون خودشون حسی رو درک نمیکنن پس‌ به اشتباه اسمشو گناه میزارن.
فرشته قصه ما رو هم کسی درک نمیکرد...

+بیچاره فرشته دلم براش سوخت...
تهیونگ خنده ش گرفت:وروجکا میزارین داستانو تعریف کنم یا نه
بچه ها همگی سکوت کردن و منتظر داستان شدن.
💎💎💎💎
تیتانیوم کجایی؟
از توی کلبه زیباش بیرون اومد. آب پاش صورتی رنگشو روی سکو گذاشت.

ت:چی شده چرا داد میزنی؟
النا فرشته مهربونی لبخند زد:ببخش ترسونمت؟

ت:منو نترسوندی ولی ممکنه گلا رو ترسونده باشی حالا بگو چی شده.
ا:وقتشه یکی از نوزادا فرستاده بشه زمین استاد گفت تو رو صدا کنم.

تیتانیوم در کلبشو به آرومی بست:خیلی خب بریم
هر دو فرشته بالهاشونو باز کردن ..‌بالهای تیتاتیوم ابی رنگ بود درست به رنگ چشماش.

(تیتانیوم زیباترین فرشته بهشت بود بنابراین مسئول زیبایی نوزادا بود‌ چشمای درشت به رنگ ابی دریا داشت. مژه های بلند، پوستی سفید و درخشان. خلاصه توصیف درستی از زیبایی بود.)

کمی بعد به قصر بزرگ بهشت رسیدند. جایی که ورود و خروج انسانها روی زمین و بالعکس بود.
تیتانیوم بالا سر گهواره نوزاد ایستاد.

دستاشو باز کردو گرد اکلیل آبی رنگ رو روی نوزاد پاشید.
رو به استادش کردو با چشمای ابی نگاش کرد:برای رفتن آماده س استاد.

+بسیار خب کارتون عالی بود از همتون ممنونم.
استاد رو کرد به تیتانیوم :دنبالم بیا

آب گلوشو قورت داد یعتی استادش بو برده بود!!!
وارد اتاق یزرگی شدن.

+بنشین
تیتانیوم اطاعت کرد
+چیزهای ناخوشایندی شنیدم
ت:چی استاد؟!!

+شنیدم یکی از فرشته ها از دستورات سرپیچی کرده و به دروازه ممنوعه رفته..
استرسش بیشتر شد.

تیتانیوم تو که از قوانین خبر داری مگه نه؟
ت:بله استاد..
استاد صداشو پایین آورد:خودت میدونی چقدر برام عزیزی اینبار رو چشم پوشی میکنم ولی اگر بار دیگه تکرار بشه از دست من کاری برنمیاد مجبورم گزارشت رو به فرشته نگهبان بدم.

وانشات های تک قسمتیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin