Senario (minv)

173 26 11
                                    

سرشو به آرومی داخل اتاق گریم کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سرشو به آرومی داخل اتاق گریم کرد. یعنی اینجا هم نبود؟ وقتی از استف سراغشو گرفت بهش گفته بود تو اتاق گریم داره برا اجراش آماده میشه.

میخواست در ببنده و برگرده که صدای فین فین شنید. وارد اتاق شد و در پشت سرش بست و برای احتیاط قفلشو انداخت. با احتیاط صداش کرد.

«تهیونگی»...ولی جوابی نشنید میدونست توی همین اتاقه رایحه تلخ شده بلوبری توی فضا پخش شده بود. «عزیز دلم،عشق من کجا قایم شدی»

با تکون خوردن رگال لباس لبخند روی لباش ظاهر شد پس اونجا پنهون شده بود همون سمت رفت.

تهیونگ تو خودش مچاله شده ،پشت رگال زانوهاشو بغل گرفته و سرشو رو پاش گذاشته بود.
«اینجایی؟»
سرشو بلند کرد وبه جیمین نگاه کرد چشمای درشت و عسلیش خیس بود.

جیمین متاسف نگاش کرد خودشو برای حال الان دوست پسرش مقصر میدونست.
تهیونگ با حالت قهر سرشو برگردوند و از جاش بلند شد:اینجا چیکار میکنی؟

سمت آیینه رفت و مشغول پاک کردن آرایشای زیر چشمش شد.

جیمین طاقت نیاورد و از پشت بغلش کرد. سرشو نزدیک گردنش کرد و همون‌طور که با دستاش شکمشو نوازش میکرد زیر گوشش زمزمه کرد:هنوز از دستم عصبانی ای؟

تهیونگ سرشو پایین انداخت و به دست جیمین نگاه کرد:تو بهم قول داده بودی فعلا از بچه خبری نباشه اون بیرون هیچ کس از رابطه ما خبر نداره حتی خانواده هامونم نمیدونن حالا با این بچه توی شکمم باید چیکار کنم؟چطوری باید اجرا کنم؟ تو که می‌دونستی من عاشق کارمم.

جیمین گونشو بوسید:الانم چیزی نشده اگه تو بخوای.....مکث کرد....همینطور که فشار دستشو روی شکم تهیونگ بیشتر میکرد ادامه داد:اگه بخوای از بینش می‌بریم.

تهیونگ بغضش ترکید قطره ای اشک از چشمش روی دست جیمین ریخت.
چطوری دلت میاد بچمونو بکشی....

جیمین جواب داد:خب میگی چیکار کنم من فقط می‌خوام تو حالت خوب باشه.‌ من واقعا متاسفم اونشب باید به حرفت گوش میکردم و بدون کاندوم بی خیال میشدم.

تهیونگ:یه آلفای خوب باید از امگاش محافظت کنه با این پیشنهادی که دادی معلومه میخوای از مسئولیت شونه خالی کنی.

جیمین اینبار شونشو بوسید:من غلط بکنم ،اصلا هر چی تو بخوای ،هر چی تو بگی
تهیونگ دستشو روی دست جیمین گذاشت و اینبار هر دو بچه توی شکمشو ناز می‌کردن.

لبخند خسته ای زد:می‌خوام نگهش دارم، تو هم باید هر چه زودتر به خانواده ها و گروه قضیه رو بگی.

جیمین خوشحال ازش جدا شد و زیر پاش زانو زد.حالا صورتش درست رو به روی شکم تهیونگ بود. لبشو روی شکمش گذاشت و روی شکمش عشقشو‌ بوسید.

پسرخوشگلم من بابا جیمینم قول بده بابا تهیونگو اذیت نکنی.
تهیونگ بینیشو بالا کشید و اخم کیوتی کرد:از کجا معلوم پسره؟

جیمین بلند شد:حتما پسره ، من مطمئنم چون بچه اولم حتما باید پسر باشه.

تهیونگ با چشمای درشت شده و کیوتش به اعتراض گفت:بچه اول؟! مگه قراره چند تا بچه داشته باشم!!!!
جیمین با انگشتاش علامت سه رو نشون داد،
تهیونگ:سه تا؟!!!

جیمین:بعله تازه من بهت تخفیف دادم راستی مگه خودت تو اون برنامه نگفتی می‌خوام سه تا بچه داشته باشم اگرم وقت شد پنج تا،خوب منم دارم تهیونگیمو به آرزوش می‌رسونم.

تهیونگ خندش گرفت و گوشه لبشو با دندون گزید ولی چون هنوز با جیمین قهر بود روشو برگردوند تا جیمین خندشو نبینه
یادت نره من هنوز باهات قهرم.

می‌دونم عسلم و من تمام شبو فرصت دارم تا کاری کنم امگام منو ببخشه....

امیدوارم از خوندنش این سناریوی کوتاه لذت برده باشید






وانشات های تک قسمتیWhere stories live. Discover now