red rose🌹minv

307 28 14
                                    

سلام خوشگلا این مینی وانشات رو در عرض یکساعت نوشتم برای همین خیلی خوب نشد فقط هر چی تو ذهنم بود پیاده کردم امیدوارم خوشتون بیاد 🥰💋
&&&&&&&&&

به دسته گل رز قرمزی که تو دستش بود نگاه انداخت. یعنی امروزم ردش میکرد و مانع دیدنش میشد؟! ولی قرار نبود جیمین هیچ وقت ناامید بشه ، حتی اگه مجبور میشد تا آخر عمرش هر روز این راه طولانی رو طی کنه. تهیونگیش ارزشش رو داشت. نمیتونست بزاره به خاطر یه حادثه کوفتی رابطشون خراب بشه.
توی پنج سالی که با هم بودن حتی یک روزم نبود که از هم دور مونده باشن و حالا تهیونگیش سه ماه بود که اجازه دیدنشو نمی‌داد.
بعد از اون تصادف لعنتی تهیونگ به شدت آسیب دید دکترا تشخیص دادن ممکنه تا آخر عمرش نتونه از روی صندلی چرخدار بلند بشه تهیونگ بعد اون ماجرا افسردگی گرفت و دیگه نزاشت جیمین به دیدنش بیاد

به جلوی در آپارتمان رسید و توقف کرد نفس عمیقی کشید دستشو روی زنگ گذاشت و فشار داد.
در باز شد و خواهر تهیونگ با لبخند ملیحی روی لبش به جیمین سلام کرد.

جیمین به صورت زیبای رز نگاه کرد چقدر شبیه برادرش بود اونا دو قلو بودن.
کنار رفت و راه برای جیمین باز کرد

ج:امروز حالش چطوره؟
ر:با روزای دیگه فرقی نکرده
ج:میتونم برم اتاقش؟!

ر:جیمین تو واقعا میخوای همینطوری ادامه بدی؟
ج:میگی چیکار کنم؟ تهیونگ عشقمه به همین راحتی ازش بگذرم.

رز سرشو با تأسف تکون داد.
پشت در اتاق ایستاد و در زد.

ت:بهش بگو از اینجا بره نمی‌خوام ببینمش
صدای عشقش قلبشو درد می‌آورد.

نه امروز قرار نبود دست خالی برگرده هر جور بود باید میدیدش پس جراتشو جمع کرد و در باز کرد.

به محض باز کردن در تهیونگیش دید که کنار پنجره روی ویلچر نشسته.

با صدای بغض دار و پر از عصبانیت فریاد زد:مگه بهت نمیگم نمی‌خوام ببینمت، چرا حرف حالیت نمیشه؟ من دیگه دوستت ندارم هر چی بینمون بود تموم شده برو بیرون.

سمتش رفت و زیر پاهاش نشست.
دسته گل روی پاهای تهیونگ گذاشت.
چقدر دلش برای دیدنش تنگ شده بود.
سرشو روی پاهاش گذاشت و اجازه داد اشکاش از چشماش سرازیر بشن.

تهیونگ که نقطه ضعفش گریه جیمین بود خیلی خودشو نگه داشت تا چیزی نگه. فقط به کلا خیره مونده بود

یکم بعد که سبک شد سرشو بلند کرد و به صورت زیبای عشقش نگاه کرد.
پس اونم دلتنگش بود اینو از گونه های خیسش فهمید.

ج:چرا ازم دوری میکنی؟!چرا سه ماه خودتو ازم محروم کردی نگفتی جیمینت بدون تو میمیره؟

تهیونگ اختیار اشکاش نداشت با صدای لرزون گفت:التماست میکنم جیمین از اینجا برو...باید فراموشم کنی،من دیگه به دردت نمیخورم...مگه نمی‌بینی رو چی نشستم؟وضعیتمو نمی‌بینی یا خودتو زدی به اون راه

وانشات های تک قسمتیTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang