Senario (jikook)

192 21 4
                                    

جئون جانکوک هیچ وقت فکرشو نمی‌کرد شکستگی پاش باعث بشه دلش دوباره بعد از سالها بلرزه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جئون جانکوک هیچ وقت فکرشو نمی‌کرد شکستگی پاش باعث بشه دلش دوباره بعد از سالها بلرزه.

اونشب هوا بشدت سرد بود و هواشناسی برای یخ زدگی معابر عمومی هشدار داده بود ولی از اونجایی که کوک عادت داشت هر شب نیم ساعت تو پارک بدوئه علی رغم هشداری که مامانش بهش داد به پارک رفت و اتفاقی که نباید میفتاد افتاد.

بله موقع دویدن پاش سر خورد و نقش زمین شد. همونجا فوری با بهترین دوستش تهیونگ تماس گرفت و همراهش به نزدیکترین بیمارستان رفتن.

توی اورژانس روی تخت منتظر اومدن دکتر بود و دردپاش کلافش کرده بود.

کوک:پس این دکتر کجاست؟!
تهیونگ تا اومد جوابشو بده پرده  تخت کنار رفت و دکتر جوونی کنار تخت ایستاد.

جانکوک که سرش پایین بود به محض بالا آوردن سرش محو صورت زیبا و جذاب در عین حال مهربون دکتر شد.

دکتر همینطور که سر تا پای کوک رو بررسی میکرد گفت:سلام دکتر پارک جیمینم ، پرستار بهم گفت سرخوردین.

دستشو سمت ساق پای جانکوک برد و فشار کوچیکی آورد.
جانکوک با دردی که توی پاش حس کرد از حالت شوک زدگی بیرون اومد و جیغ کشید.

با بلند شدن جیغ کوک دست از کار کشید:ببخشید دردتون اومد؟

جانکوک خجالت زده جواب داد: یکمی
دکتر بهشون گفت که احتمال شکستگی زیاده و اول باید از پاش عکس بگیرن و تنهاشون گذاشت

تهیونگ اما مشکوک به دوستش نگاه میکرد لپاش کامل رنگ گرفته و سرخ شده بود.
تهیونگ:شنیدی دکتر چی گفت؟!

جانکوک منگ نگاش کرد هنوز تصویر دکتر جلوی چشماش بود چرا نمیتونست فراموشش کنه:ها؟!!!!

تهیونگ سرشو با تأسف تکون داد:گفت باید از پات عکس بگیرن..
بعد از عکسبرداری مشخص شد که پاش شکسته،دکتر پارک مشغول چک کردن عکس بود اما جانکوک محو صورت دکتر...

بالاخره بعد از نیم ساعت کار گچ گرفتن ‌پاش تموم شد.
دکتر رو به پسر که به کیوتی تمام و با چشمای درشتش داشت نگاش میکرد لبخند زد:ماه بعد برای معاینه بیاین

جانکوک با خودش فکر کرد چطوری قراره یکماه اونو نبینه بی اختیار لب زد:یک‌ماهه دیگه!!! بنظر دیر نیست آقای دکتر؟

جیمین که از قبل متوجه رفتارهای پسر شده بود پوزخند جذابی زد:برای معاینه که خیر اما شما هر وقت بخواین میتونید برای دیدنم بیاید.

چشمکی زد و از اتاق بیرون رفت و جانکوک رو با تپش قلبش تنها گذاشت.
~~~~~~~~~~~

اینم یه سناریوی کوتاه برای دوستداران جیکوک


وانشات های تک قسمتیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora