Park Family(Minv)

241 30 8
                                    

حالا همگی لبخند بزنید عالی شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

حالا همگی لبخند بزنید عالی شد.
جانکوک به دوربینش نگاه کرد
عکس قشنگی شده بود، با دیدنش لبخند روی لباش اومد.

دوقلوها دست باباهاشونو که رو شکمشون قفل بود جدا کردن، از روی پاهاشون بلند شدن و طبق معمول سمت عمو جانکوکشون دویدن.

هر کدوم با دستش یکی از ساق پاهای جانکوک بغل گرفت.
تهیونگ نوزادشو بیشتر به خودش چسبوند:تهمین، سومین عمو رو اذیت نکنید.

جانکوک سرشو خم کرد و بهشون نگاه کرد:باز چی میخواین وروجکا؟

تهمین چشمای پاپی شکلشو سمت عموش گرفت:شهر بازی عمو کوک

جانکوک تو دستاش بلندشون کرد:مثل اینکه چاره ای نیست روز تعطیلم در استخدام شما دو تا شیطونم.

جیمین از کنار تهیونگ بلند شد:لازم نکرده، از بغل عمو بیاین پایین و برین اتاقتون.
دو تا پسر دستاشون دور گردن جانکوک انداختن و سرشون روی شونش گذاشتن:عموووووو

ک:نکنید شیطونا الان هر سه تا با هم میفتیم.
رو به جیمین گفت: چیکارشون داری.
ج:آخه تو فقط امروز تعطیلی

ک:من خودم دوست دارم وقتمو با این دو تا کیوتچه بگذرونم,اینطوری تو و تهیونگم یکم فضا براتون باز میشه و استراحت میکنید.

تهیونگ لبخند نرمی زد:ممنون کوکی
جانکوک رو به جیمین کرد:امشب میبرمشون خونم،فقط مراقب باش دست از پا خطا نکنی، همسرت هنوز تو دوران نقاهته.
چشمکی به هر دو زد و سمت اتاق بچه ها رفت.

جیمین بعد از کلی تذکر به بچه ها که شیطونی نکنن بچه های خوبی باشن، پسراشو بوسیدو ازشون خداحافظی کرد.
جیمین وقتی دید تهیونگ داره بلند میشه پا تند کرد و سمتش اومد.

ج:صبر کن کمکت کنم
هانا رو از تو بغل تهیونگ گرفت و روی تخت کوچیکش گذاشت.
سریع سمت همسرش رفت ،دستاشو روی کمرش گذاشت و کمک کرد تا بلند بشه.

تهیونگ خیلی تلاش کرد صدایی ازش بیرون نیاد ولی از چهرش کاملا مشخص بود داره درد می‌کشه.
جیمین روی تخت گذاشتش و پتو رو روش کشید
با چهره نگران پرسید:خوبی؟

تهیونگ به همسر همیشه نگرانش لبخند آرامش بخشی زد:میبینی که خوبم فقط دلم بوس میخواد.

جیمین روی لبه تخت نشست:چرا اینقدر لجبازی؟
ت:اگه لجباز نبودم می‌تونستم بدستت بیارم؟

وانشات های تک قسمتیWhere stories live. Discover now