i'm back💅😂

822 41 12
                                    

بعداز مدتهاااا برگشتممم بخاطره کنکور نبودم البته که هنوزم پشت کنکورم💔🚶‍♀️

Namgi:
Pov:نامجون

به ساعت تو کافه نگاه کردم نزدیکایه دو ظهر بود الانا دیگه باید میومد، همیشه این تایم میومد یه شیک وانیل همراه با کیک توتفرنگی سفارش میداد و تو دنج ترین جای کافه مینشست و ساعت ها با لپ تاپش کار میکرد.
قسمتی که مینشست کامل تو دیدم بود.عینک گرد و بزرگش که نصف صورتشو میگرفت میزد و تند تند تو لپ تاپش چیزی تایپ میکرد. با اون پلیورای اورسایزش که معمولا رنگایه پاستیلی داشتن شبیه یه مارشمالویه گوگولی و خوردنی میشد که دلت میخوای فشارش بدی و محکم گازش بگیری.پوستش به قدری سفیده که حس میکنی بهش دست بزنی ممکنه کبود شه، مطمئنم رنگ بنفش و قرمز رو بدنش و گردنش به طرزه فاکی میتونه تحریک کننده باشه. دلم میخواد دستمامو دور گردنش حلقه کنم و اونقدر فشارش بدم تا رد کبودی بند بنده انگشتام روش بمونه.
با فکر کردن بهش حس میکنم دیگه نمیتونم رو پایین تنم کنترلی داشته باشم.
+اههه فاک لعنت بهش
کلافه دستی به صورتم کشیدم که متوجه شدم در باز شد.خودش بود بالاخره اومد.
ایستادم پشت پیشخون و با لبخند بهش نگاه کردم.اونم منو مهمون یکی از اون لبخندایه لثه ایش کرد.با دیدن لبخندش به این فک کردم که اون لبایه صورتی و کوچولوش چقدر میتونستن دوره دیکم خوشگل بشن. با این فکر،حس کردم شلوار تنگ تر شده و همین الان نیاز دارم از موهاش بگیرم و تو حلقش عمیق تلنبه بزنم تا کام بشم. ولی تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بعد از گرفتن سفارشش برم دستشویی تا خودمو خلاص کنم.با لبخند گفتم:
+امروزم شیک وانیل با کیک توتفرنگی میخواین؟؟
با همون لبخندش جوابمو داد
-نه این دفعه یه شیر توتفرنگی میخوام همراه با یه تیکه کیک شکلاتی و چیز کیک
دوباره رفت سر همون میزی که گوشه کافه بود.برجستگی باسنش تو اون شلوار جین کامل مشخص بود.با فکر به این که چقدر میتونه اسپنک کردن و گاز گرفتنش لذت بخش باشه اب دهنم داشت راه میفتاد.سعی کردم از فکرش بیام بیرون.اول رفتم دستشویی تا خودمو از این درد بین پام خلاص کنم و بعد سفارشش رو حاضر کنم.
امروز کافه خلوت بود.جز منم کسی نبود برای کمک تهیونگ و جونگکوک امروز کار رو پیچوندن و من موندم تنها.به بهونه مریضی کار رو پیچوندن. ولی من که میدونم دارن چه غلطی میکنن.
باز خوب بود امروز مشتری زیادی نیومده بود و تنهایی تونستم بهشون برسم هوا کم کم داشت تاریک میشد دیگه باید تعطیل میکردم‌.
بعد این که همه جارو تمیز کردم میز و صندلی هارو مرتب کردم و اشغالارو گذاشتم بیرون.
لباسم و عوض کردم و وسایلم رو برداشتم که برم دیدم هنوز اونجا نشسته.هیچوقت تا این تایم نمیموند.
انقدر گرم تمیزکاری بودم که متوجه حضورش نشدم.
رفتم سمتش سرش پایین بود.رو لپ تاپش خوابیده بود خیلی کیوت بود انگار یه گربه رو لپ تاپ خوابیده بود.
خواستم بیدارش کنم ولی قبل از این که دستم بهش بخوره خودش یهو بلند شد و سیخ نشست.تو همون حالت خواب و بیداری با گیجی نگاهم کرد. با لبخندی که چال لپام و قشنگ به نمایش بزاره بهش گفتم
+فک کنم خیلی خسته بودی.میخوای یه لیوان اب بیارم برات؟
یکم به دور و اطراف نگاه کرد بعد این که متوجه شد هنوز تو کافه با لبه استین پلیورش اب دهنش رو از رو لبش پاک کرد و سرشو تکون داد و با صدایی که بخاطره خواب یکم گرفته بود جواب داد:
-ممنون میشم
لیوان اب رو دادم دستش که همه اب رو یه نفس سر کشید.
+مثله این که خیلی تشنه بودی.ببخشید ولی دیگه الان هوا تاریک شده و باید درارو ببندم
-اوه ببخشید حتما خیلی بخاطره من معطل شدی واقعا متاسفم
+عیبی نداره فقط اگه مشکلی نداره من میخوام درارو ببندم پس اگه میشه...
-اه بله بله البته بازم خیلی متاسفم
خم شدم و وسایلش رو از رو میز جمع کرد.
حرکت کرد سمت در و پشتش داشتم حرکت میکردم با فکر این که یه روزی این باسن رو هر چقدر میخوام اسپنک کنم و بفاک بدم حجوم خون رو به پایین تنم میتونستم حس کنم.زبونمو رو لبم کشیدم حتی فکرشم اب دهنمو راه مینداخت.
بعد این که درارو قفل کردم حرکت کردیم.
میدونستم مسیرمون یکیه تو راه سعی کردم باهاش صحبت کنم کم کم یخش اب شد شروع کرد به صحبت کردن راجب خودش با اینکه هرچیزی رو که میگفت از قبل میدونستم سعی کردم خودمو مشتاق و کنجکاو نشون بدم تا این مکالمه از دستم در نره.
دیگه تقریبا نزدیکایه خونه بودیم دنباله یه بهونه بودم تا بتونم نگهش دارم.همینطور ذهنم درگیر بود که بتونم یه جوری بکشونمش تو خونه که دیدم رسیدیم.کمی جلوی در مکث کردم و نگاهش کردم. امشب هوا خیلی سرد بود لباسیم که تنش بود نازک بود برای این هوا و از سرما دستاشو دوره بازوهاش حلقه کرده بود،خواستم همین رو بهونه کنم. تا خواستم چیزی بهش بگم و تا بخواد فرصت پیدا کنه که خداحافظی کنه یهو بارون گرفت انگار سقف آسمون باز شد هرچی آب بود ریخت رو زمین بارون خیلی شدیدی بود.
قبل از اینکه فرصتی برای واکنش نشون دادن داشته باشه سریع در خونه رو باز کردم و کشیدمش تو خونه تا بیشتر از این خیس نشیم.
با اینکه سریع خودمونو کشوندم تو خونه ولی بازم کل هیکلمون خیس شده بود.با یدونه از اون لبخندایی که چال لپامو نشون میداد رو بهش گفتم:
+مثله اینکه مجبوری امشبو پیشم بمونی هیونگ چون با این وضع بارون احتمالا تا قبل این که برسی خونه اب میبرتت.نمیخواد نگران باشی اینجا بیشتر از دوتا اتاق داره میتونی راحت بخوابی و فکر کنم بهتره قبل خواب حموم بری
بهش فرصت حرف زدن ندادم و دستمو گذاشتم پشت کمرش و هولش دادم سمت اتاق مهمان و هولش دادم تو اتاق
+برات حوله و لباس تمیز میارم میتونی بری حموم
خواستم از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت
-خیلی خیلی ممنون ولی فکر کنم بتونم تا خونه برم...
برگشتم سمت اصلا هیچجوره راه نداَت بذارم این فرصتی که بالاخره گیرم اومده از دستم دربره
+تو این هوا اگه گم نشی یا بلایی سرت نیاد حتما برای ی مدت طولانی مریض میشی تازه فکرم نکنم تو این ساعت حتی اگه بخوای با تاکسی بری تو این هوا هیچکس حاضربشه برسونتت پس هیونگ نیاز نیست احساس ناراحتی کنی مستونی امشب و راحت همین۹ا بمونی الانم برات حوله و لباس تمیز میارم.
سریع رفتم سمت اتاقم از تو کمد یه حوله تمیز و یه دست لباس برداشتم با فکر این که این لباسا چقدر براش بزرگتر بودن قشنگ میتونستن ترقوه و گردنشو به نمایش بذارن دل تو دلم نبود زودتر تو لباسایه خودم ببینمش.
اروم در اتاقی که توش بود رو باز کردم و سرک کشیدم با شنیدن صدای شیر حموم رفتم سمت تخت و حوله و لباسارو گذاشتم روش.سریع رفتم تو اشپزخونه و تا قبل از این که از حموم باید شیر گرم کردم و توش کمی عسل ریختم تا شیرین بشه و قرص خواب آور رو پودر کردم و توش حل کردم.
لیوان شیر رو گذاشتم رو میز کنار تخت و از اتاق رفتم بیرون.
تو اتاقه کناری رو تخت نشستم و خوب گوش دادم.از اونجایی که اتاقایه طبقه پایین عایق صدا نبودن میتونستم متوجه هر حرکتی که میکنه بشم.حدود ۳۰ دقیقه بعد از حموم اومد بیرون.بعد از تقریبا ۱۵ یا ۲۰دقیقه شیر رو خورد.میدونستم داروش حداقل یک ساعت طول میکشه تا اثر کنه.داشتم همینطور درباره کارایی که میخواستم بکنم رویا پردازی میکردم که متوجه شدم یک ساعت و نیم گذشته.
اروم رفتم سمت اتاقی که توش بود و از لایه در سرمو بردم تو داخل تاریک بود ولی به لطف همون نور کمی که از بیرون میومد تونستم ببینم که رو تخت دراز کشیده رفتم جلوتر با دیدن نفساش که منظم فهمیدم خوابیده.کمی تکونش دادم که مطمئن شم بیدار نمیشه.وقتی بیدار نشد مطمئن شدم قرصه اثر خودش و گذاشت و الان الانا بیدار نمیشه.
با خوشحالی دست انداختم زیر زانوهاشو بلندش کردم.سبک بود همونجور که انتظارشو داشتم وزنی نداشت.
همونطور که تو بغلم بود رفتم سمت اتاق موردعلاقم خیلی وقت بود ازش استفاده ای نکرده بودم ولی الان با وجود یونگی میتونستم خیلی ازش استفاده کنیم :)
در اتاقو با پا هل دادم و یونگی رو گذاشتم رو تخت مشکی وسط اتاق.
همونطور که انتظار داشتم لباسا خیلی براش گشاد بودن و یقه تیشرت قشنگ گردن و ترقوه هاشو به نمایش میذاشت.
بعد از اینکه تیشرتو از تنش دراوردم. شلوار رو هم از پاهاش در اوردم که غلتی زد و پشتشو کرد بهم و باسنشو برا به نمایش گذاشت.لباس زیری که گذاشته بودم رو نپوشیده بود همون لباس زیر قبلیه خودش رو پوشیده بود که فقط یکم نم داشت.
از رو لباس زیر دستی کشیدم رو باسنش و به لپ چپش یه اسپنک محکم زدم که ناله ای تو خواب کرد.
دستمو از کش شرتش بردم تو و رو خط باسنش کشیدم و به باسنش چنگی زدم.
-هوووووم
شرتشو اروم از پاش دراوردم و انداختم پایین تخت.
زنجیری که پایین تخت بود و به دیوار وصل میشد رو برداشتم و به مچ پاش وصل کردم.
+امیدوارم بیدار شدی خیلی سر و صدا نکنی.
از کنار تخت بلند شدم سعی کردم به بدنش نگاه نکنم چون بعدش مطمئن نبودم بتونم تا بهوش اومدنش خودمو کنترل کنم.
از اتاق خارج شدم.مطمئن بودم تا فردا صبح بهوش نمیاد.بهوشم میومد نمیتونست کاری کنه پنجره ها قفل بودن،اتاقم کامل عایق صدا بود زنجیرم تا به در نمیرسید ولی به اندازه ای بلند بود که تا دستشویی و حموم برسه.
برای خودم یه شام سبک اماده کردم دل تو دلم نبود تا زودتر خورشید در بیاد و بتونم تمام فانتزی هایی که داشتم رو انجام بدم.
میخواستم بوم سفید بدنش رو با لاو مارک و کبودی نقاشی کنم.
تو سرم همینطور داشتم سناریو هایی که میخواستم باهاش انجام بدم رو میچیدم.
انقدر فک کرده بودم بهش که متوجه نشدم افتاب طلوع کرد .گوشیمو برداشتم و به تهیونگ و جونگکوک خبر دادم که یه مدت کافه رو دوتایی بچرخونن.اولش یکم غرغر کردن ولی در اخر قبول کردن.
در اتاقو باز کردم همونطور که قابل پیش بینی بود اتاق بهم ریخته بود با دیدن دیدن تخت تعجب کردم.چجوری تونست تخت و تکون بده.
رفتم سمت قسمتی که زنجیر به دیوار وصل میشد و یونگی اونجا خودشو با پتو قایم کرده بود.حتی با وجود پتوهم میتونستم لرزشش رو حس کنم.
با یه حرکت پتورو از دورش باز کردم و پرت کردم که از ترس بیشتر تو خودش جمع شد.
پوفی کشسدم دستشو گرفتم و کشیدمش و پرتش کردم رو تخت که هینی از ترس کشید.
قبل از این که بخواد دوباره تو خودش جمع بشه روش خیمه زدم و دستاشو بالا سرش با یه دست قفل کردم.
با چشمای اشکیش که ترس توش موج میزد بهم زل زد و شروع کرد به وول خوردن و التماس کردن بی توجه به حرفاش چونشو محکم گرفتم تا بهش اجازه ندم صورتشو بکشه کنار و شروع کردم به بوسیدن لباش.گازشون میگرفتم و محکم مک میزدم جوری که مطمئن بودم کبود میشن و تا چند روز متورم میمونن.طعم لباش به شیرینی مزه خامه و توتفرنگی بود.دستاشو ول کردم و با دست ازادم به رونش چنگ زدم که هینی کشید و شروع کرد به ضربه زدن بشونم با حس این که اکسیژن کم اورده و نمیتونه نفس بکشه با بی میلی از لباش جدا شدم صورتش از کمبود اکسیژن قرمز شده بود و به نفس نفس افتاده بود بی توجه زبونم و از گردنش تا ترقوه هاش کشیدم و شروع کردم به گاز گرفتن و میک زدن و کبود کردن گردنش وقتی مطمئن شدم هیچ جای سفیدی نذاشتم از گردن و ترقوه هاش دل کندم.بی توجه به صدایه گریه هاش خودمو کمی پایین کشیدم و رو به روی سینه هاش قرار گرفتم.دستام رو دورانی دور سینش چرخوندم
+هیونگ سینه هات واقعا خوشگلن،حیف اگه همچین چیزی رو فقط برای خودت نگه داری هیونگ
خواست جلومو بگیره که دستاشو گرفتم
+هیووونگ برای خودت بهتره ریلکس کنی و ازش لذت ببری چون اگه مقاومت کنی فقط بیشتر دردت میگیره با صورتی که از گریه خیس بود دیگه چیزی نگفت با حس این که دیگه حرکت اضافه ای نمیکنه دستاشو ول کردم و با لبخند گفتم
+یه کاری میکنم که از لذت بیهوش بشی
زبونمو رو نیپل سمت راستش کشیدم و کشیدمش تو دهنم و شروع کردم به مک زدن و با دست چپم نیپل چپشو نیشگون گرفتم و کشیدم که صدای نالش بلند شد از نیپلش گازی گرفتم که جیغ زد و به شونم چنگ انداخت با دست چپم به بازی با نیپل چپش ادامه دادم و بین انگشتام میچرخوندمش و میکشیدمش.
دست از نیپلاش کشیدم و از روش بلند شدم که با تعجب نگاهم کرد ولی هیچ حرفی نمیزد.همونجور که تیشرتمو درمیاوردم شلوارمم کشیدم پایین و رفتم رو تخت به تاج تخت تکیه دادم و کشیدمش تو بغلم این دفعه نیپله چپشو کشیدم تو دهنم و نیپل سمت راستشو که به خاطر مکیدنام و گازایی که گرفتم قرمز و برجسته شده بود گرفتم بین انگشتام و فشارش دادم حس کردم دستشو فرو کرده تو موهام و منو داره بیشتر به نیپلاش نزدیک تر میکنه پوز خندی زدم و دست ازادم از قوص کمرش تا باسنش کشیدم و اسپنکی به لپ چپ باسنش زدم که جیغ ریزی کشید و پرید.نیپلاش و ول کردم و برش گردوندم رو تخت و باسنشو کشیدم بالا جوری که قشنگ تو دیدم باشه دستمو اروم رو پوست سفید باسنش کشیدم و اروم نوازشش کردم یکهو اسپنک محکمی به سمت راست باسنش زدم هینی کشید و خواست خودشو بکشه جلوتر که کمرشو گرفتم
+هیونگ قشنگم کجا مسخوای بری ما تازه میخوایم شروع کنیم
دستشو گذاشت رو دستم و با چشماش که بخاطره درد باسنش دوباره اشکی شده بودن و صورتشو خیس کرده بودن لب زد
_درد میاد توروخدا دیگه نزن
+فاک
با دیدن صورتش وقتی که اینجوری اشکی یود و التماس میکرد و درمونده بود حس میکردم دیکم داره منفجر میشه،دلم میخواست زودتر دیکمو یک ضرب واردش کنم و ضربه های محکم و عمیق بزنم
نفس عمیق کشیدم تا بتونم جلوی خودمو بگیرم قبله اینکه همین الان شروع کنم به وحشیانه ضربه زدن توش
دستمو اروم روی دیکش که راست شده بود و با پریکامش کمی خیس شده بود کشیدم
+هیونگ ولی بدنت مثله این که خوشش میاد،حداقل بدنت از خودت صادق تره و میدونه چی رو دوس داره
اسپنک دیگه ای به باسنش زدم رو جفت لپایه باسنش رد دستام مونده بود.خواست دوباره فرار کنه که دوباره کمرشو کشیدم و به خودم نزدیک ترش کردم و باسنش کشیدم بالا تر جفت لپایه باسنشو چنگ زدم با دیدن سوراخ کوچولوش دراز کشیدم و کشیدمش رو صورتم جوری که رو صورتم نشست
_هیننننن
زبونمو رو سوراخش کشیدم و شروع کردم به لیسیدن و بفاک دادن سوراخش با زبونم
_اههههه ففففااااکککک هاااااا اهههه
میدیدم از لذت چشماش میچرخیدن و از لذت باسنشو رو روی صورتم حرکت میداد به باسنش اسپنک زدم
+هیونگ باسنتو حرکت نده
_اههههه نااااهه ححح رررفف ن نننزنننن اهههه
خوب که سوراخش رو خیس کردم از رو خودم کشیدمش پایین سریع شرتمو دراوردم و پرت کردم رو زمین با دست چند بار پمپ کردم یونگی رو کشیدم جلوتر و صورتشو بردم سمت دیکم که با تعجب نگاهم کرد
+هیونگ با اون چشمات جوری نگام نکن که انگار متوجه نمیشی الان دیگه نوبته توئه،خوب خیسش کن تا کمتر درد بکشی
با دیدن اینکه همینطور زل زده بهم موهاشو از پوشت گرفتم و با دیکم چند بار به صورت و لبش ضربه زدم با دیدن این که دهنشو باز نمیکنه گفتم
+هیونگ نمیخوای که بزور دهنتو باز کنم بهت که گفتم اگه کمتر مقاومت کنی برای خودت بهتره
با تردید انگشتای استخونی بلندشو دور دیکم حلقه کرد و اروم دهنشو باز کرد و زبونش رو سر دیکم کشید و چرخوند
ملحفه روی تخت رو چنگ زدم تا محکم دهنش رو بفاک ندم
زبونش رو دور تا دور دیکم حرکت داد و اروم سرش رو مک زد سعی کرد کم کم ببرتش تو دهنش که طاقت نیاوردم و از موهاش گرفتم و سرش رو حرکت دادم اولش عوق زد ولی کم کم خودش سرش رو حرکت میداد و زبونش رو میچرخوند و دستاشم حرکت میداد
+فاک هیونگ کارت با دهنت عالیه اههههه فاککککک
همونطور که دیکمو ساک میزد منم اروم انگشتمو فرو کردم تو سوراخش که خیس و نرم شده بود و حرکت دادم،که به رونام چنگ زد کمی بعد انگشت دومو اضافه کردم که ناله ای کرد ولی بخاطره دیکم که تو دهنش بود خیلی نامفهوم بود همینطور انگشت سوم و چهارم روهم اضافه کردم سعی کردم سوراخش رو گشاد کنم کمی بعد با حس این که دارم میام دیکمو از دهنش کشیدم بیرون و به کمر رو تخت خوابوندمش اجازه چرخیدن بهش ندادم.
+هیونگ میخوام وقتی بفاکت میدم ببینمت و صدای ناله هات رو بشنوم
پاهاش رو باز کردم و گذاشتم رو شونم و دیکمو رو سوراخش تنظیم کردم تا خواستم وارد شم نذاشت
پوفی کشیدم که گفت
_وایسا وایسا نمیخوای از کاندوم استفاده کنی؟
نیشخندی زدم همونطور که پاهاش رو شونم بودن روش خم شدم و دیکمو یک ضرب وارد کردم توش و گفتم
+اوه هیونگم تو که دختر نیستی که بدون کاندوم حامله بشی تازه اگه حاملهم بشی من با کمال میل بچتو میپذیرم خیلیم خوشحال میشم اگه بچم به خوشگلی تو باشه
قبل این که بخواد چیزی بگه چونشو گرفتم شروع کردم به بوسیدنش و همزمان شروع کردم به ضربه های محکم و عمیق زدن
زبونمو رو لباش کشیدم و اسپنکی به رونش زدم
+فااااک هیونگ خیلی عالی تر از چیزی هستی که فکر میکردم
اتاق از صدای بوسه و کوبیدن بدنامون و ناله هامون و بوی کام و سکس پر شده بود
دیکشو گرفتم و پمپ کردم که برای نمیدونم چندمین بار روی دستم کام شد بدنش از عرق برق میزد و نفس نفس میزد .
با ضربه محکمی توش خالی کردم.
خسته و بی حال شده بود ولی دیگه ترسی تو چشاش نبود تنها چیزی که تو چشاش موج میزد شهوت بود.
پاهاش رو بهم چسبوندم و گذاشتم رو یه شونم
+هیونگ بیا ببینینم تا چقدر دیگه ادامه بدیم حامله میشی،اصلا چقدر کام رو میتونی تو خودت جا بدی :)

خب دیگه تموممممم شد بالاخرهههه چند هفته بود هی میخواستم کاملش کنم تنبلی کردم شایدم یه ماه....
نمیدونم در هرصورت خواستم بگم بله من برگشتم دوباره اپ میکنم هر وقت که بتونم بخاطره کنکووووور🥲😂🫶

sexy kitty🐱Where stories live. Discover now