kookgi🐰🐱

2K 126 62
                                    

Yg:
امروز کافه خیلی شلوغ بود واقعا خسته شده بودم
بعد از اینکه ظرفارو شستم و لباسام رو عوض کردم با جیمین در مغازه رو قفل کردیم و رفتیم سمت خونه
جیمین:هوووووف امروز خیلی خسته کننده بوووووود
یونگی:اووووف شونم درد میکنههههه خسته شدم
با دستم یکم شونمو ماساژ دادم که یهو جیمین خودشو انداختم رو کولم
جیمین:هیوووونگ میشه بریم نودل بخوریم خونه که شام نداریم بیا بریم نودل بخوریم بیا دیگههه
دستمو میکشید تا بریم سمت مغازه
یونگی:باشه باشه ارومتر دستمو کندی
باهم رفتیم تو یه مغازه و دوتا نودل کاسه ای مرغ تند گرفتیم با سوجو
رو صندلی نشستم تا جیمین بره تو کاسه ها ابجوش بریزه و بیاد
سرمو گذاشتم رو میز و چشمام رو بستم
با کشیده شدن صندلی کناریم سرمو بلند کردم
جیمین:هیونگ خیلی خسته ایا هر چند تو همیشه خسته ای
کاسه نودل رو ازش گرفتم
یونگی:بچه پررو من ازت بزرگ ترماااا احترام بزار به هیونگت
جیمین:خا خا ایحححح
همینطور که نودل میخوردیم داشتیم حرف میزدیم که حس کردم یچیزی تو کوچه رو به رویی تکون خورد
با دستی که جلوی صورتم تکون خورد به خودم اومدم
جیمین:هیوووونگ محو شدی چیو نگاه میکنی
با دستم چشمام رو مالیدم
یونگی:اههه هیچی فک کنم از خستگی دارم توهم میزنم بخور زودتر بریم
بعد تموم کردن نودل ها کاسه ها رو انداختیم تو سطل زباله و پول رو حساب کردیم و رفتیم سمت خونه
تو راه خونه همش حس میکردم یکی پشتمون داره میاد
پوف کلافه ای کشیدم دستم و بردم تو موهام جیمینم تو کل راه حرف نمیزد با رسیدن به ساختمون جیمین در رو باز کرد و باهم رفتیم تو ساختمون با رسیدن به دره خونه درو باز کردیم و رفتیم تو
خودم رو پرت کردم رو مبل
یونگی:اههههه گاااااد خسته شدممممممم فاااااک
جیمین:هیونگ بیا بریم بخوابیم

روز بعد:
(معلومه حال نداشتم بیشتر توضیح بدم😂)
با صدای زنگ خوردن گوشیم چشم بسته دستم رو رو میزه کناره تخت میکشیدم با پیدا نکدنش با حرص بلند شدم و برش داشتم
شماره ناشناس بود تا خواستم تماس رو وصل کنم قطع شد بیخیال گوشی رو دوباره گذاشتم سر جاش خواستم دوباره دراز بکشم که دوباره زنگ خورد.
همون شماره بود
سریع تماس رو وصل کردم
یونگی:بله
کسی جواب نداد درواقع جز صدای نفس نفس زدن هیچ صدایی نمیومد
کلافه گوشی رو قطع کردم
یونگی:مردم آزار
با دیدن ساعت چشام گرد شد
یونگی:شتتتت جیمین بلند شووووو دیرمون شد
با لگد جیمین رو از رو تخت انداختم پایین خودمم سریع بلند شدم
جیمین:چتهههههه وحشیییی رم کردیییی دردم گرفت
یونگی:زود باااااش دیرمون شددددد
همنطور که لباسای خودمو عوض میکردم یه دست لباسم برای جیمین انداختم رو تخت
یونگی:زود باش بپوش بریم دیر شد
جیمین:خیله خب بابا اوووووف
رفتم تو اشپز خونه تا زمانی که جیمین حاضر شه دوتا ساندویچ درست کردم
باهم از خونه زدیم بیرون
همونطور که میرفتیم سمت کافه ساندویچمون رو میخوردیم
جیمین دستشو اندخت رو شونم و منو کشید تو بغلش
جیمین:اهههههه هیوووونگ من اگه تورو نداشتم چیکار میکردمممم
یونگی:تورو نمیدونم ولی من اگه تو رو نداشتم زندگی میکردم
جیمین:بیشعوری دیگه میرینی تو لحظه احساسی ولی دوست دارم:)
۱۰ دقیقه بعد رسیدیم به کافه در رو باز کردیم
پشت پیشخوان ایستاده بودم خسته شده بودم حدوده یک ساعت بود که کافه رو باز کردیم و کک هم اینجا پر نمیزددددد
جیمین:هیونگ بیا امروز رو تعطیل کنیم
یونگی:من هنوز نمیخوام به دست جین به قتل برسم
سرمو گذاشتم رو میز که چند دقیقه بعد در باز شد سرم رو از رو میز بلند کردم
یونگی:خیلی خوش اومدید چه چیزی میل دارید
نامجون:یه دونه قهوه با یه شیر موز لطفا و دو تا چیز کیک
با گفتن سفارشاتشون دست پسره کناریش رو کشید و رفتن رو گوشه ترین میز نشستن

Jk:

نامجون دستشو زد زیر چونش و زل زد بهم
کوک:چته
نامجون:هنوز باورم نمیشه از یه برج زهرمار خوشت میاد
کوک:مهم نیست باور کنی یا نه
خواست ادامه بده که صدای در اومد
برگشتیم سمت در که یه پسره اومد تو سریع رفت پشت پیشخوان و خودش رو از یونگی اویزون کرد
کوک:اون دیگه کیه
نامجون:اوه اوه اوه مثله اینکه گربه کوچولو صاحب داره
کوک:خفه شو تا همین صندلی رو تو سرت خورد نکردم
نامجون:یکی اینجا کونش داره میسوزه:)
خواستم با مشت بزنم تو دهنش که سفارشارو اوردن
همینطوری داشتم با چشام براش خط و نشون میکشیدم که دیدم اصلا به من نگاهم نمیکرد
با رفتن جیمین نگاهشو داد بهم
کوک:خوردیش با نگات
نامجون:این کی بود؟؟
کوک:داداششه
نامجون:مادرشون دوتا گربه زایید:/
کوک:امشب تنها انجامش بده من کار دارم
نامجون:چه کاری مهم تر از گرفتن بچه گربه ایه که چند ماهه منتظرش بودی
دستمو رو لبم کشیدم
کوک:میخوام برم یه اسب رو شکار کنم:)(اسب منظورش هوسوکه :/)

Nj:
ساعت حدودای ۱۰ شب بود و ما تو ون منتظور بودیم تا اون دوتا گربه بیان
نامجون:هووووف چرا انقدر طول میکشه تا بیان
تهیونگ:تا حالا باید میرسیدنا
خواستم جوابش رو بدم که با شنیدن صداشون ساکت شدم و با دست بهش علامت دادم که دارن میان تا خواستن در رو باز کنن با ته از پشت گرفتیمشون و با دستمالی که داروی بیهوش کننده بهش زده بودیم بیهوششون کردیم
تهیونگ:هووووف کوچولوئن ولی خیلی وحشین
نامجون فعلن بیا بزاریمشون تو ماشین غر نزن
تهیونگ:ولی کوک مگه فقط این سفید برفیه رو نمیخواست؟؟
در پشت رو بستم و رفتم پشت رول نشستم
نامجون:سوارشو وگرنه میزارمت همینجا میرما
تهیونگ:خیله خب بابا هردوتون وحشی این اصلا به من چه
با سوار شدن ته ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم
تهیونگ:راستی اصلا جونگکوک کجاست
با این حرفش پوزخند زدم
نامجون:رفته یه اسب شکار کنه
تهیونگ با تعجب برگشت سمتم
نامجون:صبر کنی خودت میفهمی
با رسیدن به عمارت نگهبان در رو باز کرد
تهیونگ:الان کی میخواد اینارو تا اتاق کول کنهههه

Jk:

با صدای گوشیم چکشه خونی رو انداختم رو زمین
گوشی رو از تو جیبم دراوردم
تماس رو وصل کردم
نامجون:کجایی تووووو زود بیا این دوتا بهوش اومدن من چه غلطی کنم
کوک:واسا واسا دوتا؟کدوم دوتا؟؟
نامجون:خب میدونی منظورم یونگی و داداششن
دستم با حرص رو لبم کشیدم
کوک:من بهت گفتمممم فقط یونگی رو بگیرررر بزار من بیام اگه تورو از تخمات اویزون نکردم فعلا یکی رو بفرست اینجا رو تمیز کنه دارم میام
گوشی رو قطع کردم
بعد از اینکه جنازه رو گذاشتم تو کیسه چکش و کیسه رو برداشتم و از ساختمون رفتم بیرون
کیسه و چکش رو گذاشتم تو صندوق عقب و سوار شدم و حرکت کرد سمت عمارت

سلااااام
خبببب اول قرار بود کوکگی باشه ولی یکم ناممین هم اضافه کردم بهش🌚💚
امیدولرم که دوستش داشته باشییییین و ببخشید که کوتاهه کلا به نوشتن طولانی عادت ندارم💔🗿
یعنی گشادیم میاد ولی پارت بعدی اسماته:)
موچ به کلهاتون

sexy kitty🐱Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon