Hopmingi🐿🐥🐱

1K 36 4
                                    

Jh:
بعد از معامله بخاطره سود خیلی زیاد و موفقیتمون با جیمین رفتیم به همون بار همیشگی تا از موفقیتمون لذت ببریم و البته کیتن کوچولویه وحشی ای که این مدت اوازش بخاطره زیبایی و وحشی بازیایی که دراورده بود خیلی معروف و بخاطره دستنیافتنی بودنش محبوب شده بود رو ببینیم.
با دست رو فرمون ضربه میزدم و داشتم دربارش فکر میکردم که جیمین به حرف اومد
+من که باورم نمیشه
با تعجب برگشتم سمتش
_چیو
+این که تو اون بار کوفتی یه هایبریده گربه هست اخه کی همچین مزخرفی رو باور میکنه
خندیدم و پامو رو بیشتر رو گاز فشار دادم
_خب ماهم امشب میرم تا بفهمیم این حرف حقیقت داره یا نه
پوفی کشید و از شیشه به بیرون خیره شد کمتر از نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی بار وقتی از ماشین پیاده شدیم صدای جیمین رو شنیدم که میگفت
+حاضرم باهات شرط ببندم که حرفاشون سرکاری بود و اصلا همچین چیزی وجود نداره.اصلا حتی اگه واقعیم باشه چه چیزی دربارش انقدر جالبه
با خنده رفتم کنارشو دستمو گذاشتم رو شونش
_اوه جیمین کوچولوم انگار خیلی امروز بدخلق شده.میدونی چیزی که هایبرید هارو خاص میکنه فقط این نیست با ظاهر انسان بعضی نشونه های ظاهری حیووناروهم دارن اونا حتی پسراشونم میتونن حامله بشن بطور طبیعی تازه میگن پسراسون موقع بفاک رفتن مثله زنا خیس میشن
+خب حالا ما چرا میخوایم ببینیمش
هولش دادم به سمت داخل و با یه لبخند گنده
_اوووو جیمینی تو که گفتی اینا دروغه ولی خب ما اینجا تا فقط ببینیم اون چجوریه که انقدر سروصدا کرده میدونی میگن تاحالا کسی نتونسته داشته باشتش چون میگن خیلی وحشیه
باهم وارد شدیم
تهیونگ با دیدنمون سریع اومد سمتمون
بعد از کمی حرف زدن هراهیمون کرد سمت اتاق وی ای پی
نشستم و دستم و زدم زیر چونم و زل زدم به تهیونگ قبل از اینکه بخواد کسی رو صدا کنه و اصلا فرصت حرف زدن داشته باشه سریع گفتم
_تهیونگا میدونی بارتون الان سر زبوناست بخاطره اون کیتنی که پیدا کردین ماهم امشب بیشتر اومدیم ببینیم چقدر اون شایعات حقیقت دارن
+من بهش میگم الکیه ولی هیونگ حرفمون باور نمیکنه اخه کی باورش میشه همچین چیزی وجود داره
تهیونگ رو به جیمین کرد و گفت
=نه اتفاقا حقیقت داره فقط یکم مشکله میدونی همینطور که شایعات میگن یکم وحشیه هر چند در حالت عادی خیلی خوبه ولی خب تو بار خیلیا اذیتش کردن برای همین چند باری دعوا کرده
بعد از پایان حرفش از بیرون صدایه داد و هوار اومد
تهیونگ محکم پلکهاش رو بست و زمزمه کرد
=مثله همین الان
سریع از اتاق رفت بیرون که من و جیمینم پشت سرش سریع رفتیم ببینیم سر و صدا برای چیه.
تهیونگ از پله ها سریع رفت پایین تو قسمت پایین وسط جمعیت جین داشت دو نفر رو جدا میکرد که تهیونگم رفته بود کمکش کنه
_خودشه
برگشتم به جیمین نگاه کردم که دیدم با چشمایه گرد شده به وسط جمعیت یا بهتره بگم به هایبرید کوچولویه معروفمون خیره شده بود.از بالا چیزی از صورتش مشخص نبود.موهای لخت مشکیش ولی تضاد قشنگی با پوتش داشت.با خنده بر گشتم سمت جیمین که محوه اتفاقات پایین بود و همونطور که به نرده ها تکیه دادم گفتم
_شماره کارتمو داری دیگه
جیمین برگشت و با یه نگاه سوالی نگاهم کرد که گفتم
_خودت گفتی حاضری شرط ببندی که این حرفا همش دروغه و اینچیزا
چشاشو تو کاسه چرخوتد و دوباره همون قیافه بی تفاوت رو گرفت هر چند من هنوزم میتونستم رگه های از کنجکاوی و اشتیاق درباره اون کیتن کوچولو رو توش ببینم
با بی میلی باشه ای گفت
با خلوت شدن پایین کشوندمش و همراه خودم بردمش
_میدونم راجبش کنجکاوی البته که منم هستم یکم صبر کن تا ببینی هیونگت میخواد چیکار کنه
کمی بعد تهیونگگ اومد و برامون توضیح داد که پایین چه اتفاقی افتاده مثله این که اون کیتن که الان فهمیده بودیم اسمش یونگیه یکی رو بدجور زخمی کرده بود.مثله اینکه به عنوان بدهی به نامجون دادنش دلیل این رفتاراشم بخاطره این بود که از وقتی کار تو بار رو شروع کرد هرکسی که اینجا میومد سعی میکرد نظرش رو جلب کنه و دستمالیش میکردن
هوفی کشیدم و خودمو رو مبل انداختم و زل زدم ب در کم کم سر و صداهایه بیرون داشت میخوابید
نشستم رو مبل و منتظر موندم بی توجه به جیمین و غرغراش زل زده بود به در کمی بعد از بیرون صدای پایی اومد و پشت در متوقف شد پام رو گذاشته بودم رو پام و دستمو زدم زیر چونم و با لبخند در رو نگاه میکردم بالاخره میخواستیم کیتن معروفمونو از نزدیک ببینیم دستگیره در اروم چرخید و در به ارومی باز شد پسری با موهایی مشکی که چشماش رو پوشونده بود لکه های خون روی صورت و پیراهن پیخدمتیش ریخته بود دمش که همینطور با عصبانیت تکون میخورد و دور پاش میپیچید بدون نگاه به جیمینم میتونستم نگاه پر اشتیاقشو روی پسر رو به رومون حس کنم.چشمایه براقش که از عصبانیت میدرخشید با دیدن این که هیچ حرکتی نمیکنه با اشاره ب کنارم با لبخند رو بهش گفتم
_لطفا بیا نزدیک تر
با عصبانیت و گیجی زل زد بهم وقتی دیدم تصمیم نداره تکونی بخوره پوفی کشیدم و با بی حوصلگی بلند شدم با هر قدمی که نزدیکش میشد اونم ی قدم کوچیک به عقب برمیداشت تو چشماش دیگه اثری از خشم و عصبانیت نبود الان بیشتر ترسیده بود
با لبخند دستشو گرفتم و قبل اینکه بخواد حرکت اضافه ای کنه پرتش کردم رو مبل که هینی کشید خواست از روی مبل بلند بشه که روش خیمه زدم این اجازه رو ندادم.زیرم شروع کرد به دست و پا زدن که از موهاش گرفتم و جوری کشیدم که گردنش در دسترسم باشه
دستاشو گذاشت رو دستام که باهاش موهاش رو گرفته بودم اشک تو چشماش حلقه زده بود باورم نمیشد این همون کیتنی بود که همه از وحشی بودنش حرف میزدن.اروم خندیدم و بی توجه به تکون هاش دست کردم تو جیب داخلی کتم و سرنگی که نامجون از قبل بهم داد بود رو دراوردم
با دیدن سرنگ چشماش گرد شد و بیشتر از قبل ترسید
×هی هی دا...داری چی...چیکار ....می...میکنی ولم ولم کننن
شروع کرد چنگ زدن دستم و وول خوردن.پوفی کشیدم و موهاش و محکم تر از قبل گرفتم که اخی گفت و چشماش از درد جمع شد
جیمین با دیدن این وضعیت سریع بلند شد و اومد سمتمون
+هیونگ داری چیکار میکنی داری اذیتش میکنی از روش بلند شو
خواستم از روش بکشتم کنار و بلندم کنه که اروم دستشو پس زدم و صورتمو برگردوندم سمتش
-جیمینی برو بشین سرجات بذار هینگت کارشو بکنه هیونگت تاحالا کاری کرده ک به ضررت باشه
با حرفم دودل شد و همونجا وایستاد با بی حوصلگی برگشتم سمت کیتن زیرم با دیدن این که هنوز داره مقاومت میکنه چشما چرخوندم دیگه داشت عصبی میکرد بت دیدن اینکه با اون همه تلاش خسته نشده و هنوز وول میخوره محکم زدم تو گوشش (هوسوک پر از خِشانت 🤌😂).جیمین با دیدن این صحنه چشماش از تعجب گرد شده بود
-کمتر وول بخور بذار کارمو بکنم هر چقدر وول بخوری فقط به خودت صدمه میزنی
پوستش انقدر سفید بود که روی گونش جای دستم مونده بود و قرمز شده بود و اشکاش از چشماش میریخت بدنش زیرم اروم میلرزید.با دیدن رد انگشتام رو پوست گونش به این فکر کردم یعنی وقتی باسنشم اسپنک کنم همینجوری سرخ میشه و جای انگشتام روش میمونه با تصوراتی که داشتم زبونم رو رولبم کشیدم و خیسَ کردم سرنگ رو دوباره گرفتم و اروم وارد گردنش کردم بعد خالی کردن محتویاتش با دقت کشیدمش بیرون بعدم بی توجه پرتش کردم رو میز.موهاش ول کردم و اروم از روش بلند شدم که جیمین سریع رفت سمتش که کمکش کنه بلند شه
+هیونگ چیکار کردی
بی توجه بهش به ساعت مچیم نگاه کردم کمتر از یک دقیقه به گفته نامجونوطول میکشید تا داروئه اثر کنه بعد حدود ۲۰ ثانیه صدای نفساش تند تر شد و صورت داشت قرمز میشد و نفس هاش تندتر شدن کم کم رایحه ای شیرین و قوی تو اتاق پیچید خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشتم اثر کرد.رفتم سمت در اتاق و قبل این که از در برم بیرون رو به جیمین گفتم
-تو کیتن رو ببر تو ماشین منم یه کاری دارم سریع میام
و بی توجه به جیمین رفتم سمت اتاق نامجون.
Jm:
هیونگ بدون توجه به من تنهام گذاشت
+هووووف اصلا معلوم نیست داره چیکار میکنه
بلندشدم و دست پسره رو گرفتم کشیدم و سعی کردم بلندش کنم.از روی مبل که بلند شدم زانوهاش میلرزیدن.قبل این که بیفته کمرش رو گرفتم و بلندش کردم.
اروم حرکت کردم سمت بیرون تا سوار ماشین بشیم صدای نفسایه بلند و سنگینش رو روی گردنم حس میکردم همینطور اون رایحه ای که بعد تزریق اون سرنگ بوش از این پسر میومد و همچنان بیشتر و قوی تر میشد،صورت سرخش،صدای ریز ناله هاش و چشمایه خمارش حس میکردم همشون دارن رو پایین تنم تاثیر میذارن سعی کردم فکرم رو به هرچیزی که میتونستم منحرف کنم تا شق نکنم.
در ماشین رو باز کردم و خواستم بدارمش قسمت پشت ماشین که مثله یه گربه چهارچنگولی بهم چسبید و ولم نمیکرد بزور از خودم جداش کردم و در رو بستم در سمت کمک راننده رو باز کردم و نشستم سرمو به شیشه تکیه دادم و تو حال خودم بودم.کمی بعد حس کردم کسی پشت ماشین نیست سریع برگشتم و پشت رو نگاه کردم و دیدم خالیه سریع خواستم پیداشم ببینم کجا رفته که با دیدن گربه سیاهس که از زیر صندلیم اومد بیرون تعجب کردم خواستم بگیرمش که یهو تبدیل به همون پسری شد که گذاشته بودمش پشت از تعجب دهنم باز بود
با چشمای خمارش نگاهم کرد سرش رو اورد جلو زبونش رو از رو شلوار روی دیکم کشید و زیپش رو با دندون کشید پایین فااااک صورتش خیلی خواستنیه.قبل این که بیشتر بخواد پیش بره فکشو گرفتم صورتش رو کشیدم بالاتر
+هی ببین نمیخوام باهات کاری داشته باشم نه حداقل امشب پس بلند شو....
قبل این که بزاره حرفم تموم شه همونطور که زل زده بود تو چشمام با دوتا دستاش دستمو گرفت و از فکش جدا کردو انگشت اشاره و میانیمو اروم فرو برد تو دهنش شروع کرد خیس کردنشون.حس خیسی و گرمیه دهنش دیوونه کنندس همینطور حس زبونش که دور انگشتام میپیچید و اروم مکشون میزد
+فااااک بهت خودت خواستی من خواستم ملاحظتو بکنم
دیکمو از تو شرتم دراوردم و چند بار پمپش کردم و انگشتام و تو دهنش تکون میدادم. قبل این که بخوام حرکتی بزنم خودش انگشتام رو از دهنش دراورد.انگشتایه کشیده و سفیدشو دور دیکم حلقه کرد و شروع کرد پمپ کردنش و اروم زبونش رو از روی بدنش تا کلاهکش میکشید به زور جلوی خودمو گرفتم تا محکم به ته حلقش ضربه نزنم.بزار ببینیم کیتمون میخواد چیکار کنه.
توی ماشین پر بود از صدای نفس ها و نالمون نفس هاش که به دیکم میخورد،اروم زبونش رو روی تخمام کشید و شروع کرد به ساک زدنشون.از لذت سرمو به پشتیه صندلی تکیه دادم و با لذت چشمام رو بستم و گذاشتم هرکاری میخواد بکنه کمی بعد اروم کلاهک دیکم رو فرو برد تو دهنش و شروع کردم به مک زدن و زبون زدن که همون لحظه در ماشن باز شد هیونگ اومد تو با دیدن ما که خمار نگاش میکردم اول تعجب کرد و بعد اروم خندید
-مثله این که دوتا کیتن هورنی داریم تو ماشین
+اههه فاک هیونگ زودتر گاز بده اههه بریم نمیتونم بیشتر از این اهههههه صبرکنم فاکککک
دیگه طاقت نیاوردم و چنگ انداختم تو موهاش و شروع کردم به حرکت دادن سرش.کمی بد تو دهنش ارضا شدم و از دهنش کشیدم بیرون و کشیدمش بالا و شروع کردم به بوسیدن و مکیدن لبایه کامیش از رو لباس چنگی به سینش زدم که تو دهنم ناله کرد انقدر تو حال خودمون بودیم متوجه توقف ماشین نشدیم.هیونگ که دید ما توجهی نمیکنیم خودش اومد در سمتمون رو باز کرد
-هی پیاره شین دیگه نمیشه فقط شما دوتا توهم بلولین و لذت ببرین.حس نمیکنین در حق من کم توجهی میکنین؟؟
شرت و شلوارم رو درست کردم و پیاده شدم و پسره رو کشیدم تو بغلم
هینگ پوزخندی زدوگفت
-تو که در هر صورت اخر باید همشونو دربیاری پس نیازیم نبود دوباره بپوشیشون پوفی کشیدم و بی توجه به حرفاش سمت اتاق حرکت کردم که هیونگ از پشت یقمو گرفت و کشید
-کجا میری
+اتاقم دیگه
-واقعن فکر کردی تخت تو میتونه ما سه تارو رو خودش تحمل کنه
قبل این که چیزی بگم کشیدتم سمت اتاق ته راه رو و درش رو باز کرد تو اتاق ی تخت بزرگ قرمز بود همراه با خرت و پرتایی دیگه ای که معمولا تو اتاقا هست کنار تخت یه باکس مشکیه بزرگ بود با تعجب رفتم سمت تخت و پسره رو گذاشتم رو تخت و در باکس رو باز کردم با دیدن محتویاتش دهنم باز موند رو به هیونگ که رو تخت نشسته بود و پسره رو کشیده بود رو خودش و میبوسیدتش که البته بیشتر داشت گاز میگرفت گفتم
+هیونگ تو دقیقن داری چیکار میکنی
با حرفم پسره رو خابوند رو تخت و اومد کنارم و جعبه رو گرفت و بلند کرد رفت رو تخت و محتویات جعبه رو برعکس کرد رو پسره که هینی کشیدم تو باکس پر بود از انواع دیلدو و ویبراتور و یه سری سکس توی دیگه با چند تا بسته کاندوم.
-من الان چند روزه دارم این اتاق رو واسه امشبمون درست میکنم
بسته های کاندوم رو برداشت و از رو تخت پرت کرد پایین و اروم دستش رو کشید رو شکم پسره روی تخت و گفت
-هرچند امشب نیازی به کاندوم نداریم چون قرار وارث این خانواده تو این بدن رشد کنه
با هر حرفش دهنم بیشتر باز میموند
شروع کرد دراوردن لباساش
-میخوای همینجوری اونجا بشینی یا که میخوای به ما بپیوندی.
(از اینجا به بعد سوم شخص میشه)
هوسوک بعد دراوردن لباساش رو یونگی خیمه زد شروع کرد به گاز گرفتن گردن و ترقوهاش و نواش کردن پهلو هاش.
جیمین همونطور که لباساش رو درمیارد گفت
+هیونگ نمیخوای توضیحات بیشتری بدی تا دونسنگ بیچارتو از این همه ابهام دربیاری؟؟
هوسوک با کلافگی برگشت سمت جیمین و جواب داد
-جیمین خیلی حرف میزنی مزاحمم میشیااا
جیمین همونطور که روی تخت به اون دوتا میپیوست گفت
+خب هیونگ خودت جای من باشی چی خب ی توضیح کوچیک که میتونی به این دونسنگ پرت از ماجرات بدی
-هوووووف خیله خب من این گربه کوجولو رو از نامجون خریدم همونجور که میدونی این خانواده به وارث نیاز داره تا این تشکیلات رو به ارث ببره از اون جایی که هیچکدوم از ما حاضر نبود با هیچ زنی باشه پس منم این کیتن رو به عنوان عروسمون اوردم
جیمین با گیجی نگاهش کرد
-وااااای بهت گفتم که بدن هایبریدا با ما متفاوته نامجون گفته این پسر میتونه باردار بشه بخاطره همین قرار عروسمون بشه حالا ایشالا فهمیدی
جیمین هومی کشید و شروع کرد به بیشتر سوال کردن یونگی که دید اون دوتا دارن بحثث میکنن و توجهی بهش نمیکنن دستش رو برد سمت دیک های اون دوتا برادر همونجور که با دستش برای جیمین هندجاب میرفت اروم دیک هوسوک رو از شرت لیس میزد کمی بعد که خس کرد دیکش داره بلند میشه از تو شرتش درش اورد و همونطور که دیک جینین رو میمالید سر دیک هوسوک رو بوسید و اروم فرو برد تو دهنش برادرها که با حرکتایه یونگی حواسشون پرتش شده بود و دیگ به بحثشون ادامه نمیدادن باهم ناله ارومی کردن و هوسوک گفت
-مثله این که کیتنمون از بی توجهی بهش ناراضیه
موهای یونگی رو گرفت و دیکش رو با ی صدای پاپ مانندی از دهنش دراورد و کشید سمت خودش بوی خون روی پیراهن رو عصابش بود با این که خشک شده بود از نزدیک بوش حس میشد دیت انداخت یقه لباس یونگی رو گرفت لباس رو تو تنش پاره کرد و بی توجه به جیمین و یونگی تیکه هایه لباس رو انداخت پایین تخت.همون مقدار کمی که نور ماه که اتاق رو روشن میکرد هم به خوبی زیبایی و سفیدیه بدن یونگی رو برای دوتا برادر به نمایش گذاشته بود بدنش سفیدش لختش و پایین تنش که با پنتی توری مشکی پوشیده شده بود و با دست زدن بهش میشد متوجه خیسیش شد.
برادرها همونطور خیره به بدن لخت یونگی بودن و میشد تحسن رو از این همه زیبایی رو تو چشماشون خوند‌.بدن یونگی براشون مثله یک بوم سفید بود که امشب میتونستن هر چقدر میخواستن روش ردهای قرمز و بنفش بزارن.
جیمین از پشت به یونگی نزدیک شد همونطور که یونگی تو بغل هوسوک بود دستش رو اروم و نوازش وار از گردن تا بالایه باسنش کشید کم کم شرتش رو کشید پایین و با دستاش باسنش رو چنگ زد در همین حال هوسوک شروع کرد به بازی با سینه های یونگی نیپل هاش رو بین انگشتاش میچرخوند و میکشید.کمی بعد از ور رفتن با سینهاش نیپل هاش مثله البالوهای رسیده قرمز شده بودن و برجسته شده بودن.هوسوک سرش رو برد جلو تر لباش رو نیپل راست یونگی گذاشت شروع کرد به زبون کشیدن ردش و زبونش رو دورش میچرخوند و میک میزد مثله بچه شیرخواره هی که سینه های مادرشون رو میک میزدن سینشو میک میزد و گاز میگرفت.
جیمین اروم شرت یونگی رو دراورد که متوجه خیس بودنش شد بی توجه شرتش رو پرت کرد پایین تخت.رو تخت دراوز کشید و کمی یونگی رو کشید سمت خودش جوری که بتونه سوراخ باسنش رو ساک بزنه،سوراخ باسنش خیس بود اول تصورش این بود شاید کامش باشه ولی مزش با کام متفاوت بود بی توجه شروع کرد به بیشتر خیس کردن سوراخش و ب فاک دادنش با زبونش،یونگی که هم زمان با بفاک رفتن و ساک زدن سوراخش با زبون جیمین سینه هاشم داشتن توسط هوسوک به فاک میرفتن و اتاق پر شده بود از بوی فرموناش و صدای نفس ها و ناله هاش،حس میکرد مغزش داره ذوب میشه حسش مثله هیت بود همونطور که سر هوسوک رو بیشتر به سینه هاش فشار نیداد و دسترسی بیشتری بهش میداد ناخداگاه باسنش رو روی صورت جیمین تکون میداد حس میکرد تو سوراخت میخاره و داره اتیش میگیره کمی بعد که برادرها بیخیال ساک زدن سوراخ و نیپلاش شدن یونگی رو روی تخت خوابوندن.
یونگی با بدنی برهنه و قطرات عرق روی پوست سفید مثله برفش که قسمت سینش قرمز و برجسته شده بود با اون چشمایه خمار و صورت سرخش که نفس نفس میزد و روی ملحفه های قرمز دراز کشیده بود صحنه ای پرستیدنی بود و برادر ها مانند گرگ هایی گرسنه ای بودن که داشتن به طعمه لذیذشون نگاه میکردن.
هوسوک با دیدن کامی که پاهای یونگی رو خیس کرده بود با خنده گفت
-مثله این که کیتنمون خیلی بهش خوش گذشته که حتی نیازی به دست زدنم نداشت.
جیمین رفت روی شکم یونگی و جوری که وزنی حس نکنه پاهاش رو گذاشت رو دو طرفش و دیکش رو گذاشت بین سینه هاش و شروع کرد به حرکت کردن یونگی هم با گرفتن نوک سینه هاش سعی کرد بهم نزدیک تر بکندشون و با زبونش سر دیک جیمین رو لیس میزد
+فاککک چجوری میتونی انقدر سکسی و خواستنی باشی اهههها
جیمین حرکاتش رو روی سینش تند تر کرد تا کمی بعد روی صورت یونگی کام شد قبل این که بخواد بلند بشه یا جا به جا شه یونگی دستاش رو دوره دیکش که هنوز قطرات کام از میچکید حلقه کرد و شروع که به لیس زدن کام مونده روی دیکش.
هوسوک انگشت هاش رو روی سوراخ یونگی که خیس بود و بخاطره میک های جیمین سرخ و ورم کرده بود کشید و دوتا از انگشت هاش رو وارد کرد و شروع کرد قیچی وار حرکت دادنشون،یونگی همونطور که دیک جیمین رو لیس میزد بخاطر وارد شدن یهویی دوتا انگشت های هوسوک توش هینی کشید.جیمین سر یونگی رو برگردوند سمت خودش و شروع کرد به بوسیدن و گاز گرفتن لباش.همونطور که لباش رو میبوسید تا ترقوه هاش پیش رفت و شروع کرد به گاز گرفت و لاو مارک گذاشتن رو ترقوه ها و گردنش،هوسوک بعد از این که یونگی کمی گشادتر شد انگشت های سوم و چهارم رو هم به نوبت اضافه کرد و شروع کرد به حرکت دادن.کمی که انگشتاش رو حرکت داد تونست نقطه لدت یونگی رو پیدا کنه و با اولین ضربه چشمای یونگی گرد شدن مردک چشماش میلرزید از لذت پاهاش رو جمع کرد که هوسوک اسپنکی به داخل رونش زد و مجبورش کرد پاهاش رو باز کنه بعد از دو ضربه دیگه ای که با انگشتاش به اون نقطه زد یونگی نمیدونست حتی برای چندمین بار بود که بدون دست زدن به خودش ارضا شده بود.
هوسوک جیمین رو از رو یونگی کنار زد که با صدای اعتراض جیمین همراه بود و دست یونگی زو کشید و اونو کشید تو بغلش،یونگی رو مجبور کرد روی زانوهای لرزونش بایسته.اول چند تا اسپنک اروم رو لپایه باسنش زود و لپایه بانش رو از هم فاصله داد و دیکش که هر لحظه میخواست منفجر بشه رو بین لپایه باسنش مالید و اروم فرو کرد تو باسنش صورت یونگی از درد و لذت جمع شد و ناله ای کرد،هوسوک دستاش رو گذاشت رو پهلوهای یونگی و یکدفعه نشوندتش روی دیکش که همین باعث شد یونگی یه لحظه نتونست نفس بکشه و با باز کردن دهنش تلاش برای جمع کردن اکسیژن کرد.
×هووووم اوووم مممم‌
هوسوک صورت یونگی رو گرفت و شروع کرد به بوسیدنش و سعی کرد با بوسیدن بهش کمک کنه نفس بکشه کمی که حس کرد اروم ترشد شروع کرد به حرکت کردن کم کم دیگه نیازی به حرکت کردن نداشت چون یونگی خودش داشت بلسنش رو روی دیکش بالا پایین میکرد و ناله میکرد.هوسوک کم کم یکی دوتا از انگشتاش رو همراه دیکش وارد یونگی کرد و به جیمین که روی تخت نشسته بود نگاهشون میکرد و دیکش رو میمالوند اشاره زد بیاد.جیمین از پشت چسبید به یونگی و دیکش رو روی سوراخش تنظیم کرد و با اضافه شدن دیکش یونگی جیغی کشید و ناخن هاش رو تو پشت هوسوک فرو برد. هوسوک از درد هیسی کشید و اروم دستش رو روی کمر یونگی کشید
-هی هی کیتی اروم باش مطمئن باش ما کاری نمیکنیم که صدمه ببینی ما فقط میخوایم بهت لذت بدیم
و یونگی رو کمی از خودش فاصله داد تا صورتش رو ببینه.با دیدن چشمایه اشکیش اروم خندید و بوسه ای رو لبهاش زد ولی قبلهاینکه بخواد فاصله بگیره یونگی با ولع شروع کرد به بوسیدن لبهاش کمی بعد که جیمین دید این دوتا از بوسیدن هم دست نمیکشن موهای یونگی رو از پشت گرفت و سرش رو به عقب خم کرد
+اصلا دوست ندارم که همه توجهت به هیونگ باشه
و شروع کرد به بوسیدنش یونگی همونطور که با سینه هاش ور میرفت با ولع لب هایه جیمین رو میبوسید.
هوسوک از روی تخت مندتا ویبراتور برداشت دوتاشون رو با سیمشون دور دیک یونگی پیچوند و روشنشون کرد یونگی با حس ویبره ای که روی دیکش بود اه غلیظی کشید که تو دهن جیمین خفه شد.هوسوک دوتا گیره سینه که ویراتور داشتن رو براشت و دستایه یونگی رو که سینه هاش رو میکشیدن زد کنار و گیره هارو وصل کرد به سینهاش و روشنشون کرد.سونگی بخاطره درده گره و لرزه ویبراتور رو سینش هیسی کشید و لب جیمین رو گاز گرفت ولی قبل این که بخواد بهشون دست بزنه هوسوک دستاش رو گرفت و گذاشت رو شونه هاش و رینگی که تو دستش بود رو دور دیک یونگی بست
×اهههه هووووم هاااااا
-کیتن اگه درد داره میتونی هر چقدر میخوای چنگ بندازی ولی نمیتونی بازشون کنی،تا الان کلی ارضا شدی اگه با این وضع پیش بری قبل از ما دوتا خشک میشی پس بیبی یکم باید خودتو نگه داری
وگونه یونگی که هنوز هم بخاطره سیلی ای که خورده بود قرمز بود رو بوسید
×هااااا هاااا هووووم اههههههه

..........
نمیدونستن چند ساعت گذشته بود هیچی از رمان متوجه نشدن ولی بالاخره دوتا برادر ها بیخیال یونگی شده بودن و میخواستن بذارن کمی استراحت کنه.
میتونست کامی که از لای پاهاش از سوراخش سرریز شده بود رو حس کنه.با این که باید ناراحت میبود ولی ته دلش خوشحال بود فکر میکرد بعد از سالیان سال بالاخره جایی رو پیدا کرده بود که بهش تعلق داشته باشه و نجا های عاشقانه ای که دو برادر در زمان سکس تو گوشش میگفتن باعث میشد خوشحال باشه که بالاخره کسانی رو داشت که بهشون تعلق داشته باشه.
از خشتگی متوجه اتفاقات اطرافش نمیشد و از خواب هر لحظه ممکن بود بیهوش بشه ولی سردی چیزی رو تو انگشتش حس کرد همینطور لب های گرمی که پشته دست چپش نشستن ولی بخاطره خستگی متوجه چیزی نبود.
حلقه ای که هوسوک بخاطره عروس عمارتشون خریده بود و تو دستش کرده بود رو ندید و متوجه بو سه های دو برادر پشت دستش برای خوش امد گویی به خانوادشون نشد،حتی چشم های پر از عشق اون ها که روی صورتش بود ندید و از خستگی بی هوش شد

بالاخرههههههه تمومششششش کردمممممم
واقعا خسته نباشم😂😂😂
این وانشات رو حدودا ۲ سال پیش نوشته بودم بالاخرهههههه کامل شد امیدوارم دوستش داشته باشین حتی اگه بدش یا اشکالاتی داشت و یه سری ابهامات داشت 🦦❤️
موچ به کله هاتوووون
وانشات بعدی از کاپل نامجینگیه اگه کسی فن ارت داره ازشون بهم بدههههه و این که اگ ژانر خاصیم براش مدنظر دارین بگیم 👀🫶

sexy kitty🐱Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang