part"35*

65 6 0
                                    

+ خودش بهم گفت..... بهم گفت از من بدش اومده و دیگه گی نیست
جوری میگفت انگار چیزی نیست

نامجون بعد از چند دقیقه از حال رفت

° هوی... نامجون!

تهیونگ وحشت زده میخواست مرد رو بلند کنه اما مرد انقدر سنگین بود که هیچی نمیتونست حملش کنه

* روز بعد *

نامجون چشماشو باز کرد و چشماش تار بود و توی تخت بیمارستان بود وحشیانه دنبال مشروب بود
و توی جیبش یه بسته کوکایین داشت

کوکایین رو برداشت اما همون لحظه در اتاق باز شد و جین با نگرانی نامجون رو بغل کرد

نامجون بسته از دستش روی زمین افتاد و دستاش شل شد و پشت پسر رو مالید

میخواست از اخرین فرصت هم استفاده کنه

جین از بغل نامجون بیرون اومد و وضع مرد رو دید

شبیه یه معتاد شده بود ته ریش داشت و چشمای قرمز زیر چشم هاش کبود

- خوبی؟

نامجون خنده عصبی زد

+ سوال مسخره ای بود

نامجون قلبش شیکسته بود

جین خودش میدونست سوال مزخرفی بود

- حتی برای جین هم خوب نیستی ؟

نامجونا سرشو پایین انداخت تا قیافه زشتش معلوم نشه

+ کاشکی اون فرد خوش بخت بودم که باهاته کاشکی یه زن بودم تا باتو میبودن

جین سرشو پایین انداخت و عصبی خندید

- ول نمیکنی؟

نامجون هرلحظه شکسته تر میشد با حرف های  جین

+ نه دوباره تورو من به چیزی که بخوام میرسم در هر شرایطی حتی اگه  پنجاه سال هم طول بکشه

- اره توعم.... با این وضعیتت

نامجون سرشو پایین انداخت

+ زشت شدم؟

- اره
جین خیلی سرد شده بود

تهیونگ نزدیک اومد و  توی سینه جین کوبید
° هوی حالیته چیکار میکنی هیونگ؟

- اره

نامجون با زور بلند شد و جین و بغل کرد و داد زد

+ نزنش
گونه جین و بوسید
تهیونگ داشت از این همه عشق پاره میشد
° باشه ببخشید
جین نامجون رو پس زد
- معلومه چیکار میکنی ؟

+ چرا ماه اسومنشو  ترک میکنه؟

نامجون گفت و چشماش پر از عشق بود

جین عصبی شد و بیرون رفت در اتاقو محکم بست

+ اگه دوست نداشت نمیومد بغلم کنه اره تهیونگ؟

تهیونگ برای دلداری سرتکون داد و تایید کرد

My big promise  <namjin>Where stories live. Discover now