+ خودش بهم گفت..... بهم گفت از من بدش اومده و دیگه گی نیست
جوری میگفت انگار چیزی نیستنامجون بعد از چند دقیقه از حال رفت
° هوی... نامجون!
تهیونگ وحشت زده میخواست مرد رو بلند کنه اما مرد انقدر سنگین بود که هیچی نمیتونست حملش کنه
* روز بعد *
نامجون چشماشو باز کرد و چشماش تار بود و توی تخت بیمارستان بود وحشیانه دنبال مشروب بود
و توی جیبش یه بسته کوکایین داشتکوکایین رو برداشت اما همون لحظه در اتاق باز شد و جین با نگرانی نامجون رو بغل کرد
نامجون بسته از دستش روی زمین افتاد و دستاش شل شد و پشت پسر رو مالید
میخواست از اخرین فرصت هم استفاده کنه
جین از بغل نامجون بیرون اومد و وضع مرد رو دید
شبیه یه معتاد شده بود ته ریش داشت و چشمای قرمز زیر چشم هاش کبود
- خوبی؟
نامجون خنده عصبی زد
+ سوال مسخره ای بود
نامجون قلبش شیکسته بود
جین خودش میدونست سوال مزخرفی بود
- حتی برای جین هم خوب نیستی ؟
نامجونا سرشو پایین انداخت تا قیافه زشتش معلوم نشه
+ کاشکی اون فرد خوش بخت بودم که باهاته کاشکی یه زن بودم تا باتو میبودن
جین سرشو پایین انداخت و عصبی خندید
- ول نمیکنی؟
نامجون هرلحظه شکسته تر میشد با حرف های جین
+ نه دوباره تورو من به چیزی که بخوام میرسم در هر شرایطی حتی اگه پنجاه سال هم طول بکشه
- اره توعم.... با این وضعیتت
نامجون سرشو پایین انداخت
+ زشت شدم؟
- اره
جین خیلی سرد شده بودتهیونگ نزدیک اومد و توی سینه جین کوبید
° هوی حالیته چیکار میکنی هیونگ؟- اره
نامجون با زور بلند شد و جین و بغل کرد و داد زد
+ نزنش
گونه جین و بوسید
تهیونگ داشت از این همه عشق پاره میشد
° باشه ببخشید
جین نامجون رو پس زد
- معلومه چیکار میکنی ؟+ چرا ماه اسومنشو ترک میکنه؟
نامجون گفت و چشماش پر از عشق بود
جین عصبی شد و بیرون رفت در اتاقو محکم بست
+ اگه دوست نداشت نمیومد بغلم کنه اره تهیونگ؟
تهیونگ برای دلداری سرتکون داد و تایید کرد
YOU ARE READING
My big promise <namjin>
Randomپسر کوچولو قول داده بود و بهش عمل کرد اما توی خاطره هاش فرد کجا بود؟ کاپل :نامجین کاپل فرعی: تهکوک شخصیت ها: نامجون جین یونگی هوسوک جیمین تهیونگ جونگ کوک وضعیت: تموم شده