part"27*

77 6 0
                                    

-خوابه

جیمین خندید
@ خودشم قبول داره داماد ماعه

° او هههههههههه..... مارک روی گردنشو نگاه
تهیونگ متوجه شد

جین پوف کشید
-ریدم دهنت تهیونگ

°تو جنبه نداری به من چه

$ خواهش میکنم خفه شید غذاتونو بخورید از سکون لذت ببرید

نامجون یه دفعه بیدار شد  و خمیازه کشید و سمت اشپز خونه رفت

+ صبح بخیر

بقیه جوابشو دادن اما به بدند نامجون خیره شدن

نامجون تعجب کرد
+چیه؟

کوک لبخند زد و سریع به شکم نامجون دست زد

¢ برای خودته؟

نامجون خندید
+اره

جین اخم کرد
-کوک دست نزن

تهیونگ هم شروع به دست زدن به سینه نامجون کرد نامجون خندید و جین سریع بغل نامجون پرید

-مال خودمه دست نزنید

تهیونگ پوف کشید

° آش با جاش

کوک هنوز با چشمای گرد به نامجون نگاه میکرد بعد

¢ اقاهه؟.... به منم یاد میدی؟

نامجون داشت جین و میذاشت روی صندلی

+ هروقت بزگ شدی باشه

کوک اخم کرد

¢ الانم بزرگم من 16 سالمه

نامجون سرشو خاروند

+بزرگتر باید بشی

کوک سرتکون داد نامجون سرشو خاروند و به قیافه اخمو جین خیره شد متوجه خطر شد اگه تا دو ثانیه دیگه لباس نمیپوشید جین یکاری میکرد

نامجون لبخند زد

+ من برم لباس بپوشم بیام

$ خواستی نیا

یونگی حواسش نبود نامجون کیه و سرشو بلند کرد و با قیافه نامجون روبه رو شد

+گفته بودم دفعه بعد گردنتو قطع میکنم اره؟

* فلش بک *

نامجون پاهاشو رو هم انداخت بود و یونگی داشت صحبت میکرد یک لحظه حواسش پرت شد

$ قربان کر شدی؟

+ چی گفتی؟

نامجون اخم کرد  یونگی لبخند دردناک زد

$ هیچی به خدا

+ دفعه بعد گردنتو قطع میکنم

My big promise  <namjin>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora