Part 4 ؛ Homesick?

533 85 16
                                    

مدت کوتاهی پس از خارج شدن مرد جوان تر، سرپا شد و کنار پنجره اتاق ایستاد. به آسمان ابریِ میلان نگریست و پس از چند ثانیه درنگ موبایلش را در دست گرفت و با کمی گشتن، نام مخاطب مورد نظرش را لمس کرد.
"Signor Park"

پس از چند بوق، صدای جدی مرد شنیده شد :
- بفرمایید؟

پنجره را برای خروج دود از اتاق گشود و با تکیه بر میز چوبی و قدیمی کنارش، لبخندی روی لب نشاند :
- آنتونیو دِ ویتو هستم، من رو یادته؟

آن سمت خط، سنیور پارک با لبخندی مبهوت، به دیوار سفید روبرویش می‌نگریست، سکوتش که طولانی شد، آنتونیو با طعنه به حرف آمد :
- پس گویا واقعا من رو یادت رفته.

طعنه اش مرد را از هپروت خارج کرد، با بهت روی کاناپه جای گرفت و به سختی گفت :
- آنتونیو..؟ توقع نداشتم بعد از این همه سال صدات رو بشنوم.. اون هم انقدر یهویی!

مجدد به ابرهای غمگین آسمان خیره شد و با حسرت لب زد :
- دل تنگ دوست قدیمیم بودم.. چیز عجیبیه؟

پارک روبدوشامبر گیلاسی رنگش را از تن بیرون آورد و به سمت نامشخصی پرتاب کرد، بدن خسته و خیسش را روی کاناپه جای داد و درحالی که چشمانش را برای رفع کلافگی مالش می‌داد، به حرف آمد :
- احمق نباش آنتونی.. تو هیچوقت واسه همچین چیز پیش و پا افتاده ای به کسی مثل من زنگ نمی‌زنی !

لحنش ناخودآگاه تلخ شده بود و تلخی‌اش به مردِ پیر هم سرایت می‌کرد. دستان مشت شده اش را روی میز فشرد و با زهرخندی جواب داد :
- درسته جیمین پارک! بازهم مثل همیشه به کمکت نیاز دارم.

از لحن خشمگین و آن جابجایی نام مضحکانه، خنده اش گرفته بود، اما تنها به نیشخندی بسنده کرد :
- شبیه احمقا صدام نزن..

سکوت مرد بزرگتر وادارش کرد مجدد ادامه دهد :
- بهم بگو دلیلت واسه زنگ زدن چیه و ذهنم رو راحت بزار پیرمرد!

با یادآوری جیمین، موضوع اصلی را در ذهنش مرور کرد، سیگار برگی که هنوز هم می‌سوخت را بین انگشتانش گرفت و پکی از زد :
- فرزندخوندم داره عازم کره میشه.. میخوام ازش پذیرایی کنی..

پس از ثانیه ای سکوت صدای کنجکاو جیمین در گوشش پیچید :
- وِرتیگو؟

با تایید مرد بزرگتر متفکر "جالبه" ای گفت و ادامه داد :
- عجیبه برام کسی به مرموزی اون بخواد واسه یه عملیات پیش پا افتاده بیاد کره..

صدای نیشخند آنتونیو به گوشش رسید و باعث شد ابروانش درهم برود :
- به معامله با ارتش کره میگی عملیات پیش پا افتاده؟

با شوک سکوت کرد، معامله با ارتش کره جنوبی؟ مافیای ایتالیا با ارتش کره جنوبی چه سر و سری داشت؟ تنها کلمه ناباور‌ش را شمرده به زبان آورد :
- چرا؟

جوابش تنها تکخند کوچکی بود و سپس لحن صمیمی اش در گوش جیمین پیچید :
- شاید بعدا بفهمی.. از شنیدن صدات خوشحال شدم، خدانگهدار.

بدون دادن فرصتی برای هضم سخنانش، تلفن را قطع کرد. در آن سمتِ خط، مرد کوچکتر با بهت و چشمانی گرد شده به موبایلش می‌نگریست.
اندک اندک چهره مبهوتش به تلخی آمیخته شده با تمسخر تبدیل شد، موبایلش را سمتی پرتاب کرد و چنگی درون موهایش فرو برد و طوری ریشه آنها را کشید که چشمانش از اشک برق زدند..

⋆⋆⋆

ووت؟

Diavolo Del Nord | VKWhere stories live. Discover now