دشتِ برفیِ گونههای انسانزاده بلافاصله با رزهای سرخ تزئین و به دلرباترین صحنه برای شاهزاده تبدیل شد. بوسهی کوتاهی که میون لبهاشون رد و بدل شد، عقل از قلبِ دردمندِ پسرک گرفت و تپشهای جنونوارش رو به شماره انداخت.
شاهزادهی موطلایی که شاهدِ ماهگرفتگیِ گونههای جونگکوک بود، بیطاقتتر از قبل خم شد و بوسهای طولانی روی لبهاش کاشت و همین برای نابودشدنِ روحِ جونگکوک کافی بود!
کاپیتانِ بیقرار لبهای سرخِ پادشاه دریاها رو به دندون گرفت و بعد از مکی عمیق، به جدایی از اون دو تکه مارشملوی خوشطعم رضایت داد."طعمِ شیرینِ نسیم صبح داری کیم آلبرت؛ مجنونم میکنی، درست مثلِ کلمات آهنگینت که منو به رقص وامیدارن."
تهیونگ به نرمی خندید و آفتاب بار دیگه روی دشت برفزدهی قلب کاپیتان تابید. دلبرکِ موطلایی ترجیح داد بیاعتنا به جملهای که با ظرافت و برای دلبردن ازش ادا شده بود، به راهش ادامه بده؛ اما جئون خیلی خوب میدونست که کلماتِ با عشق درآمیختهاش چطور سرعت حرکت خون رو توی رگهای سایرن کوچولوش بالا بردن.
کاپیتان لبخندی زد، دمی عمیق گرفت و ترجیح داد مثل شاهزادهاش، بقیهی راه رو به گوشدادن به ملودیِ کرکنندهی سکوت سپری کنه.
شاید مسیر میتونست برای جئون کوتاه و مملو از شگفتی باشه؛ اما برای کیم آلبرتِ جوان چیزی جز خستگی و تکرار و تکرار نداشت. اون دو "پانزدهدقیقهی زمینی" شنا کرده بودن؛ اما چشمهای تیلهایِ کاپیتان هنوز هم اشتیاقِ کشفکردن داشتن! مردمکهای گشادشدهی مومشکی مدام روی جواهراتِ گرانقیمت و آبیرنگی که ستونها و دیوارها رو پر کرده بودن میچرخید، از سنگریزههای درخشان و فیروزهای میگذشت و دوباره به دمی زرین و موهایی همرنگ با اولین آفتابِ بهاری ختم میشد؛ انگار که دنیا تکتکِ درهاش رو به روی کاپیتان بسته بود و تمامیِ راههای باقیمونده هم به چشمهای خیالانگیزِ اون موجود افسانهای ختم میشد!
اگر از حقیقیبودنِ حس خنکیِ آبی که ریههاش رو پر و خالی میکرد مطمئن نبود، قطعاً به چشمهای شاهزاده قسم میخورد که گرفتار طلسمی شوم شده و عقلش رو باخته...!
عقل... کلمهای سهحرفی که به محضِ برخورد نگاه دریاگونِ کاپیتان با چشمهایی که انگار خالقِ روشناییِ خورشید بودن، از قلمروِ منطقش فرار کرد. انگار عقل از فرهنگِ لغت کتابخونهی ذهنش پایین پریده بود، با چهرهای آروم اما جنازهای خونین بهش خیره شده بود و به تمام اون اتفاق رنگ و بویِ دیوانگی و جنون میداد."دارم به در و دیوار کاخم حسادت میکنم کاپیتان!"
ملودیِ ملایم صدای شاهزاده توجه جونگکوک رو تصاحب کرد.
مومشکی تکخندی زد و با اعترافِ صادقانهاش خالق لبخندی کوچک روی لبهای تهیونگ شد:"زیباییِ شاهزاده اونقدر چشمگیره که انگار روشنیِ تکتکِ مخلوقاتی که خالقِ بیپروامون تابهحال خلق کرده به وجود پرستیدنیاش ختم میشه."
VOUS LISEZ
The Golden Siren | KOOKV
Fanfiction៸៸ پریِ طلایی ៸៸ ៹ ژانر: فانتزی، کلاسیک، سوپرنچرال ៹ کاپل: کوکوی ៹ خلاصه: جئون جونگکوک، مردی ۲۳ساله و کاپیتان کشتی اکتشافی فینکسه؛ کسی که به «تنها بازماندهی فاجعهی تایتانیک» معروفه... چه اتفاقی میفته؛ اگه سرنوشت دوباره راهش رو به قلمرو سایر...