با دقت و آهسته چاقوی تیز رو روی خمیر پهن شده میکشید، نفسش رو اروم بیرون داد و وقتی مربیش رو تو لباس فرم مشکی بالای سر یکی دیگه از شاگردهاش دید صداش زد.
- مربی، من نمیتونم این رو خودم انجام بدم، میشه کمکم کنید؟
حس میکرد تو این سن و سال داره با همکلاسی دخترش سر بدست آوردن ییفان رقابت میکنه. ییفان براش سری تکون داد و با قدم های آهسته سمتش اومد و با فاصله کمی ازش ایستاد.
- خب مشکل چیه؟
جونمیون برگشت و توی چشمهای مرد قد بلند زل زد.
- نمیدونم فشار دستم باید چقدر باشه و اینکه حس میکنم دستم میلرزه.
ییفان دست به سینه شد و با جدیت خاصی نگاهش رو بهش دوخت.
- خب الان دارم نگاه میکنم انجامش بده.
فشار دستش رو بیشتر و سعی کرد یکم لرزش هم بهش بده. وقتی خطی که میکشید یکم کج شد بالاخره دست ییفان بالا اومد و رو دستش نشست. به چیزی که میخواست رسید، لبخندی روی لبش شکل گرفت و همه حواسش رو به حس دست مربیش داد.
- اینجوری انجامش بده، خیلی اروم.
صدای بم و مردونهش رو حالا نزدیک به صورتش میشنید. چندتا برش آخر رو با کمک هم دیگه زدن و درآخر جونمیون گرمای دست مربیش رو از دست داد.
ییفان دستی به کتفش کشید و با لبخند ازش جدا شد. راس میز ایستاد تا حرکات دستش برای شاگردهای کلاس خصوصی شیرینیپزیش که دور میز ایستاده بودن به خوبی قابل مشاهده باشه.
- خب حالا تکههایی که برش دادید رو به این صورت میپیچید، خیلی اروم و نرم انجامش بدید. تمرکز کنید و با حستون پیش برید، شیرینیپزی درواقع یک هنره!
با تمرکز بالا و ارامش تکه خمیر رو شکل میداد، آستینهای بلوز مشکی رنگش رو بالا زده بود و ساق دست ورزیدش با رگهایی که کمی بیرون زده بود خیلی خوب به چشم میومد.
- خب، این چیزیه که میخوام بهش برسید. آخرش هم گوشه هاش رو اینجوری خم میکنید؛ شروع کنید.
جونمیون یادش نمیومد باید چکار کنه. تمام مدت به مربیش زل زده بود و جذابیتهاش رو زیر نظر داشت. باز اونجا گنگ ایستاده بود تا اینکه ییفان برای سرکشی بهش رسید. واقعا قصد نداشت جلوش مثل احمق ها باشه اما تنها چیزی که این دو هفته بهش نشون داد، دقیقا همین بود.
- چرا انجامش نمیدی؟
- عا... خب... حواسم پرت شد و یادم نمیاد اولش رو باید چجوری شروع کنم.
ییفان شونههاش رو گرفت، اروم کنار کشیدش و خودش جاش ایستاد.
- دقت کن به دستم، اینجوری آهسته شروعش میکنی بعدش راحته فقط مواظب باش خمیرت پاره نشه. چرا همش حواست پرت میشه؟
YOU ARE READING
Baker
Fanfictionکاپل: کریسهو ژانر: رمنس، قطعهای از زندگی، اسمات🔞 یه پدر مجرد که به خاطر دخترش مدت طولانی از رابطه داشتن دوری میکنه، بالاخره چشمش یه مرد خوشقدوبالا رو میگیره؛ مثل نوجوونها روش کراش میزنه و تپشهای قلبش، شور و شوق روزهای قدیم رو بهش یادآور میش...