- سلام ییفان!
به گرمی با مرد دست داد و لبخند بزرگی رو با لبهای صورتیش تقدیمش کرد.
- اومدی دوباره پیرسینگ بزنی؟
- عا... نه... یعنی آره. رو گوشم.
جونمیون سعی کرد خیلی به صمیمیت بین اون دو نفر توجه نکنه، بهرحال ییفان رو به مدت ۳۰ سال نمیشناخت.
- جونمیون، دوست پسرم؛ اون هم دخترشه، چوهی. باهم میخواستیم گوشامون رو سوراخ کنیم.
ییفان خیلی عادی رابطشون رو توضیح داد، دستش رو پشت جونمیون گذاشت و لبخند درخشانی به صورت مرد کنارش پاشید.
- این هم دوستم از دوران دانشگاهه، هایون.
- سلام، خوشبختم از آشناییتون.
جونمیون تا حد ممکن سعی کرد با ادب باشه، مستقیم از محل کار اومده بود و از نظر خودش همینطوری هم لباسهای رسمیش به شدت تو ذوق میزد پس حداقل باید رفتار درستی نشون میداد.
- چوهی!
وقتی دید دختر یکی از فیگورها رو برداشت بهش هشدار داد.
- اشکال نداره.
هایون سمت دختر نوجوون چرخید.
- یکیشون رو میتونی برداری برای خودت.
- اوه نه نه! ممنون....
- بیخیال چرا تعارف میکنی.
هایون طرف صندلی و میزش رفت و درحال ضدعفونی کردن وسایلش سوالاتش رو در رابطه با مسائل جسمی دختر مثل حساسیت یا مریضی خاصی پرسید.
- خب گوشواره طلا دارید؟
- نه، راستش نمیدونستم باید بیارم.
- نیاز نبود بیارید، من اصولا دارم ولی تازه تموم کردم و سفارش دادم. فعلا از این استیلها استفاده میکنم و مشکلی به وجود نمیاره، ولی خب برای بچهها استفاده از طلا مطمئن تره.
دختر صندلی رو جلوی خودش تنظیم کرد و به دوست قدیمیش اشاره کرد.
- بشین ییفان، کجا بزنم؟
پسر قد بلند به جایی وسط لاله گوشش اشاره کرد.
- اینجا بزن.
کاملا جلو رفت و با دقت گوشش رو لمس کرد.
- یدونه؟
- آره.
نزدیکی اون دو نفر زیاد به مزاق جونمیون خوش نمیاومد، چی میشد اگه فقط میرفتن یه مطب و پرستار این کار رو انجام میداد. نفسش رو از حسادتهای بچهگانهش محکم بیرون داد و به چوهی که حالا توجهش جلب شده بود نگاه کرد.
هایون گوش ییفان و لوازم رو ضدعفونی کرد، سوزن نازکی رو برداشت و تو یه حرکت وارد غضروفش کرد. درهم رفتن ابروهای ییفان یه جورایی چوهی رو نگران کرد، پایین لباس جونمیون رو تو دستش گرفت و فشرد.
هایون گوشواره رو وارد سوراخ ایجاد شده کرد و بعد از بستنش رو به چوهی کرد.
YOU ARE READING
Baker
Fanfictionکاپل: کریسهو ژانر: رمنس، قطعهای از زندگی، اسمات🔞 یه پدر مجرد که به خاطر دخترش مدت طولانی از رابطه داشتن دوری میکنه، بالاخره چشمش یه مرد خوشقدوبالا رو میگیره؛ مثل نوجوونها روش کراش میزنه و تپشهای قلبش، شور و شوق روزهای قدیم رو بهش یادآور میش...