Part 04

110 21 1
                                    

این پارت حاوی اسماته، اگر دوست ندارید نخونید 🔞💗

~☆•°•☆°•°☆•°•☆°•°☆•°•☆°•°☆•°•☆°•°☆•°•☆~

- خودم میارمش فردا.

- نه می‌خوام بیرون یه دوری بزنم... خوبه.

تلفن رو قطع کرد و با دیدن نوتیف ییفان گوشی رو سمت دیگه ای انداخت. از اون شبی که بدون هیچ حرفی وسایلش رو جمع کرد و بیرون زد تا الان که نزدیک به آخر هفته بود نه سر کلاس‌ها حاضر شد و نه به پیام‌ها و زنگ‌‌های مربی و منشی ثبت نام جواب داده بود. بلند شد و سمت اتاق چوهی رفت، در زد و بعد شنیدن صدای دخترش که اجازه ورود می‌داد داخل رفت.

- وسایلت رو جمع کردی؟

با دیدن کوله‌ای که وسایلش رو داخلش جا می‌داد خندش گرفت، دستش رو کشید و تو آغوشش فشارش داد و جیغ چوهی بلند شد.

- می‌خوای این رو ببری؟ این اندازه خودته!

- پس چرا برام خریدیش؟

- خریدم بزرگتر که شدی استفاده کنی.

- بزرگ شدم این چیزای بچه‌گونه رو دست نمی‌گیرم.

- چرا؟ خیلی از دخترهای بزرگ رو دیدم از اینا دست می‌گیرن.

- نه من می‌خوام مثل بتمن باشم، چیزای سیاه بپوشم، همه چیزهامو سیاه کنم.

جونمیون با خنده کنار دخترش دراز کشید و به جمع‌کردن وسایلش خیره موند.

- عزیزم کل اتاقت رو جمع کردی، اونجاهم این وسایل رو داری!

- برای احتیاط دارم برمیدارم.

لپش رو محکم کشید.

- انقدر کیوت نباش می‌خورمتا!

دست باباش رو پس زد و لپش دردناکش رو مالید.

- دیگه نمیری کلاس شیرینی‌پزی؟ قرار بود برام کروسان درست کنی!

- میرم عزیزم، این مدت سرم شلوغ بود.

- این همه غایب بودی از کلاس نمی‌ندازنت بیرون؟

از خوشمزگی‌های بچه‌گانش خندش گرفت.

- نه کلاسش اونجوری نیست.

- شاید چون معلمش کریس اوپای مهربونه.

ساکت شد ولی سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه، دخترش تو فهمیدن احساسات از رفتار و صورتش خیلی ماهر بود و اصلا نمی‌خواست متوجه چیزی بشه.

- احتمالا!

- قبل اینکه برم پیش مامان بریم کروسان بخریم؟

مطمئن بود منظورش اینه که کروسان رو از شیرینی‌پزی ییفان بخرن، پس باید فردا یه جوری می‌پیچوندش.

- باشه.

ذهنش هنوز درگیر این بود که چطور باهاش حرف بزنه و نگرانی‌هاش رو بهش بگه؛ بلند شد نشست تا کمی فضا رو جدی تر کنه.

BakerOnde histórias criam vida. Descubra agora