ساعت از یک گذشته بود
خانم چوی رفته بود بیرون کمی خرید کنه
سوجون داشت پلی استیشن بازی میکرد و سوبین و یونجون هم روی مبل دراز کشیده بودنبعد از چند دقیقه سوجون بازیشرو کنار گذاشت و به یونجون خیره شد
"یونجون.. یچیزی خیلی ذهنمو درگیر کرده
فکر نکنم گفتنش درست باشه ولی خب میخوام بگمشیونجون و سوبین به طرف سوجون برگشتن و یونجون جواب داد
-بگو
"خب میدونی
تو با سوبین خیلی قشنگ رفتار میکنی
من تاحالا ندیدم دوتا دوست عادی اینطوری باهم رفتار کننسوبین که از حرف سوجون خوشش نیومد هوفی کشید
و یونجون هم با حرف سوجون کمی به فکر فرو رفت-خب گفته بودم که از نظرم سوبین خیلی کیوت و بانمکه برای همین دلم میخواد همش ذوقاشو ببینم و لوسش کنم و ازینجور چیزا
سوجون سر تکون داد
"فقط همین؟
یونجون لبخند زد
-انتظار داشتی چی بگم؟
"هیچی فقط..فکر کردم که.. بیخیالش مهم نیست
یونجون به سوبین نگاه کرد و دستشو گرفت
-میخوای بریم بیرون؟ مثلا بریم دریا
سوبین با ذوق از جاش بلند شد
+جددیییی؟ دریاا؟ میشه بریمم؟
یونجون خندید
-اهومم
یه دست لباس اضافه بردار بزار تو کیفت+برای تو چی؟ باید برای توهم بزارم
-اشکالی نداره؟
+نههههههه
یونجون بلند خندید و اون هم از جاش بلند شد
-کیوت، باشه بردار مرسی
"من اینجا برگ چغندرم؟
سوبین دلش نمیخواست که سوجونم بیاد ولی به هرحال برادرشه
نمیتونه بزاره تنها بمونهیونجون به سوبین خیره شد و اروم گفت
-میخوای بهش بگیم بیاد؟
+نمیدونم.. اخه..
-اشکال نداره میگیم بیاد ولی ما میریم یه طرف دیگه خب؟
سوبین لبخند رضایت مندانهای زد
+قبولهههه
سوجون
توهم باهامون بیا"جدا؟ فکر نمیکردم بگی منم بیام
+تا نظرم عوض نشده وسایلاتو جمع کن
-----------------------------------------
تو ساحل بودن
سوجون داشت با شن قلعه درست میکرد
و سوبین و یونجون تو اب بودن
YOU ARE READING
still with you
Fanfictionوضعیت: درحال آپ.. writer: Luka couple: Yeonbin Genre: school life, romance, smut سوبین پسر خجالتی و درونگرایی که هیچ دوستی نداره ولی با ورود یونجون به زندگیش، زندگیش از یکنواختی در میاد سوبین و یونجون با وجود اینکه به تازگی باهم آشنا شدن ولی دوستا...