صبح روز بعد سوبین با درد شدیدی توی کمر و پایین تنش بیدار شد
+ا..خ..
یونجون با صدای سوبین سریع بیدار شد (چقدر جنتلمن) و نگران بهش خیره شد
-خوبی؟
+چرا باسن و کمرم و همچنین پاهام یکم هم شکمم انقدر درد میکنه
-چون دیشب کردمت
سوبین چشماش گرد شد و با یاداوری شدن دیشب خجالت کشید و غر زد
+لازمه انقدر رک بگی چون کردمت؟
یونجون خندید و لبای سوبین رو بوسید
-اهوم لازمه
+دیشب که انقدر درد نمیکرد الان چرا همچین شده
-چون دیشب سریع خوابت برد
و سوراخ کوچولوت هم انقدر که توش کوبوندم درد گرفته.. در ضمن فکر کنم امروز باید کلی خودتو بپوشونی تا کبودیای رو گردن و بدنت معلوم نشه+جاشون هستنتت؟
-اره
+چه گوهی بخورمممم
-نمیدونم خرگوش کوچولوی غرغرو
سوبین سرشو تو بالشتش فرو کرد
-عااا خرگوشه نازه من چرا انقدر غرغرو شده..
+چون داری حرصم میدی یون..
-میخوای ببرمت حموم؟
+خودم میرم..
-نمیتونیا
سوبین یهو بلند شد و وایساد ولی دوباره افتاد
+اهه
-دیدی گفتم؟ میبرمت دیگه
+باشه..
یونجون براید استایل بغلش کرد و لباساشو پوشوند
-میخوای بریم تو چشمه؟
+نههههههه میبینن خجالت میکشمممم
یونجون با لحن لوسی گفت
-توروخدا..
+اخه.. هوف باشه بریم..
یونجون لبخند بزرگی زد و بعد از پوشیدن لباسای خودش (لخت که نمیتونن برن بیرون)
به طرف چشمه رفت
اما متاسفانه همه اونجا بودن و این سوبینو خجالت زده میکرد (سوبین هنوز توی بغل یونجونه)-خب فکر کنم جلوی این همه ادم باید از روی لباس حموم کنیم
+پس چیییی نمیشد لباسامونو در بیاریم کهههههههههه
-اروم باششششش
-----------------------------------------
بعد اینکه از اب اومدن بیرون کنار اتیش جمع شدن و مارشمالو خوردن
سوبین بخاطر درد بدنش خوب نمیتونست راه بره
و همه هم متوجه شده بودن سوبین یچیزیش هست
مخصوصا با کبودیای گردنش که دیگه..^هی یونجون راستشو بگو دیشب با سوبین چیکار کردی که نمیتونه درست راه بره نکنه کردیش؟
سوبین سرخ شد و سرشو انداخت پایین
یونجون شونه سوبینو گرفت و به خودش نزدیک کرد-شاید دیشب یکم باهم شیطونی کرده باشیم؟
لیا داد زد
^پس بگو اون صداهای مزخرف ناله از کجا بود
-مشکلی داره؟
^نه اصلا فقط کلافه شدم و ترجیح میدادم تو با من اینکارو کنی و صدامونو همه بشنون
-جدا؟ با تو؟ تو، تو خوابتم نمیتونی ببینی که من دستم به تو بخوره و بخوام بهت نزدیک شم
^لازم نیست انقدر بی رحم باشی چوی
-وقتی به خودت اجازه میدی دستت رو روی اموالم بلند کنی بی رحم میشم
بومگیو که از بحثای همیشگیه اون دونفر خسته شده بود گیتارش رو برداشت و شروع به زدنش کرد
^اگه یلحظه دهناتونو ببندین میخوام گیتار بزنم
بومگیو با تمام وجودش گیتار میزد و همه محو زیبایی و نحوه زدنش شده بودن
بعد از تموم شدنش براش دست زدن و تشویقش کردن+نمیدونستم گیتارم میزنی
^خیلی چیزا هست که راجبم نمیدونین سوب
-----------------------------------------
اردوشون تموم شده بود و اون چند روز عینه برق و باد کذشته بود
دوباره برگشته بودن خونه
میخواستن برن به خانم چوی و سوجون سر بزنن اما..+چ..چرا خونه خالیه؟
نه مادرش نه سوجون تو خونه نبودن
دیوارا خونی شده بودن
خونه بهم ریخته شده بود
میوه ها روی زمین ریخته بودن.. تابلو ها اکثرا افتاده بودن و شیشه هاشون شکسته بود-بهشون زنگ بزن سوبین
سوبین گوشیشو دراورد و به مادرش زنگ زد
اما جواب نداد
به سوجون زنگ زد و بالاخره باره سوم یک مرد جواب داد*مادرت و برادرت پیش منن اگه زنده میخوایشون سریع بیا، به پلیس هیچی نمیگی فهمیدی؟
و گوشی رو قطع کرد و لوکیشن رو برای سوبین فرستاد
رنگ پوست سوبین پرید
نفسش بالا نمیومد-سوبین؟ چیشد؟ چیگفت؟
+دزدیدنشون
-چی؟
+گفتن به پلیس چیزی نگم
-ادرس فرستاده؟
+ا..اره.. یونجون.. اگه..اگه بلایی سرشون بیاد چی؟ اگه چیزیشون بشه چی؟
و شروع به گریه کرد
یونجون سوبینو بغل کرد و سرشو بوسید-بیا سریع بریم ماشینه منو برداریم بریم
-----------------------------------------
خیلی کوتاهه اما اره♡
پارت قبل که اسمات بودو اصلا حمایت نکردینا
حداقل ووت بدین
یه کامنت گذاشتن شاید دو ثانیه هم وقتتون رو نگیره
لطفا حمایت کنین منم دارم زحمت میکشم خسته میشم درسام فشار میارن و کلی کار ریخته رو سرم
حمایت کردنتون بهم خیلی انرژی میده
لطفا کامنتارو به بالای ده تا برسونید که کلی انرژی بگیرم♡. پارت بعدی رو هم دارم مینویسم تا شب میزارم
STAI LEGGENDO
still with you
Fanfictionوضعیت: درحال آپ.. writer: Luka couple: Yeonbin Genre: school life, romance, smut سوبین پسر خجالتی و درونگرایی که هیچ دوستی نداره ولی با ورود یونجون به زندگیش، زندگیش از یکنواختی در میاد سوبین و یونجون با وجود اینکه به تازگی باهم آشنا شدن ولی دوستا...