part⁸

63 13 5
                                    

دو هفته ای از شروع رابطشون میگذشت و هر روز و هر ثانیه بیشتر و بیشتر عاشق هم میشدن
کلیشه ای بود ولی حقیقت داشت
هنوز به هیچ کس نگفته بودن
ولی خوشبختانه یونجون از همون اول هم با بوسیدن گونه ها، گردن و بینی سوبین جلوی دیگران
این رو براشون عادی سازی کرده بود تا کسی اذیتشون نکنه و خودشون هم راحت باشن
تو مدرسه، دوستای صمیمی هم بودن و در عین حال معوشقِ هم
یونجون با زدن حرفایی مثل "دوستت دارم، تو خرگوشه منی، تو مال منی، پسره کیوته منی و .." باعث لرزش قلب سوبین میشد و سوبین هم با کارا و رفتاریی مثل حرکات کیوتش.. بوسه های یهوییش و حرفای قشنگش درباره یونجون
یونجون رو هر لحظه بیشتر و بیشتر عاشق خودش میکرد.. با گذشت این دو هفته، تصمیم‌ گرفته بودن تو مدرسه رابطشون رو اعلام کنن
که هم خودشون راحت باشن و هم دیگه کسی جرعت نزدیک شدن به هرکدومشون رو نداشته باشه
کم‌ پیش میومد کسی بره سمت سوبین، چون اون خیلی ساکته و خب.. قطعا اگه کسی بره سمتش هم
با سکوت سوبین رو به رو میشه و میره!

زنگ دوم کلاسشون بود و ساعت تازه یک ظهر بود و اونا باید تا پنجو نیم شیش عصر رو تو مدرسه بگذرونن
سوبین گرسنه بود و منتظر تموم شدن کلاسشون بود تا برن و غذا بخورن
و یونجون هم با درست کردن و کشیدن نقاشیای کیوتی برای سوبین
زنگش رو میگذروند
زنگ تفریح که خورد، یونجون نقاشیارو به سوبین داد
و به خرگوش و روباه توی نقاشیش اشاره کرد

-این خرگوشه تویی و اون روباهه هم منم

سوبین لبخندی از سر ذوق زد و یونجون رو بغل کرد

+خیلی کیوتننن

یونجون دستش رو به باسن سوبین زد و چند ضربه اروم به همون قسمت زد

-کیوت..

سوبین نقاشی رو درون کیفش قرار داد و دست یونجون رو گرفت تا برن ناهار بخورن
موقع ناهار رو یکی از نیم کت های سالن غذاخوریشون نشستن

-کِی بهشون بگیم؟

سوبین متعجب سرش رو اورد بالا

+به کیا؟

-به بچه های مدرسه.. بگیم باهمیم؟

سوبین کمی فکر کرد و ادامه رامنش رو خورد و در همین حین جواب داد

+همین امروز‌ بگیم؟

یونجون لبخندی زد و لپش رو کشید

-باشه همین امروز بهشون میگیم

-----------------------------------------
این زنگ ورزش داشتن پس برای اعلام قرار گذاشتنشون زمان خوبی بود
یونجون دست سوبین رو گرفت و به وسط حیاط برد
جایی که همکلاسی‌هاشون حضور داشتن
خوشبختانه معلمشون برای برداشتن توپ ها به انباری مدرسه رفته بود
به سوبین‌ نگاه کرد، اضطراب تو چشم‌هاشون مشخص بود
یونجون سرش رو سمت گوش سوبین برد و اروم زمزمه کرد

still with you Where stories live. Discover now