part⁵

53 16 16
                                    

امروز سه شنبه بود و یونجون و سوبین درگیر درست کردن کیک و غذا برای فردا و تولد یونجون بودن
از شنبه به همه بچه ها گفتن که چهارشنبه تولد یونجونه و اگه خواستن میتونن بیان

همون‌ روز که به همه گفتن،لیا.. دختری که روز اول یونجونو با نگاهاش خورده بود با ذوق تو بغل یونجون پرید و تولدشو زودتر تبریک گفت
و خدایا.. سوبین چقدر ازش متنفره!
ولی خوشبختانه یونجون متوجه حرص خوردن سوبین شد و بهش این اطمینانو داد که هرچقدرم که لیا خودش رو به یونجون بچسبونه
سوبین براش اولویته و لیا هیچ جایی تو زندگیش نداره
نه به عنوان همکلاسی
و نه به عنوان دوست و ..

سوبین درحال درست کردن کیک و یونجون درحال پختن غذا بود

یونجون در همین حین رفت و از پشت سوبینو بغل کرد

-سوبینی خسته نشدی؟

+نوچ خسته نشدم
فقط امیدوارم کیکه بدمزه نشه

یونجون چونه‌اش‌ رو روی شونه سوبین گذاشت

-مگه میشه کیکه تو بدمزه بشه؟

و شونه‌اش رو بوسید

سوبین با حس لبای یونجون رو شونه‌اش لرزید
یونجون همیشه با کاراش قلبشو گرم میکرد و البته، باعث لرزشش هم میشد..

-----------------------------------------
بالاخره روز تولد یونجون شده بود
و سوبین بیشتر از یونجون هیجان داشت
از مدرسه برگشته بودن و داشتن خونه‌رو تزئین میکردن که سوبین یادش افتاد برای یونجون کادو نخریده
بدون اینکه لباساش رو عوض کنه فقط رفت پیش یونجون و بهش گفت که میخواد برای کیک شمع بگیره
و از خونه خارج شد..

دستش رو روی سرش گذاشت و هوفی کشید

+براش چی‌ بگیریم..

داشت به مغازه ها نگاه میکرد که
چشمش به دستبندای کاپلی افتاد..

+این حرف نداره!

و وارد مغازه شد

×خوش اومدید

سوبین تشکر کرد و رفت سمت دستبندای کاپلی
فروشنده هم کنارش ایستاد

×چیز خاصی مد نظر دارید؟

+اوه.. بله‌

و به دستبندای کاپلی روبه‌روش اشاره کرد

+میخوام برای تولد یکنفر ازین دستبندا بگیرم
ولی نمیدونم کدومشونو بگیرم

زن لبخند زد و به یکی از دستبندا اشاره کرد که طرح ساده ای داشت و رو هرکدوم یدونه ستاره بود

×خب، اگه فقط دوستته این یکیو میتونی برداری

یونجون نگاهی به دستبند کرد

+خیلی سادست.. و اون فرد..

×بیشتر از یک دوسته برات؟

درسته، یونجون برای سوبین بیشتر از یک دوست بود
با اینکه تاحالا دوستی نداشته ولی میدونست اون حسی که ینفر به دوستش داره با حسی که خودش به یونجون داره فرق میکنه
با اینکه روش نمیشد بگه ولی خب..

still with you Where stories live. Discover now