اخر هفته مثل برق و باد گذشت و حالا دوباره مدرسه شروع شده بود..
و قرار بود به همراه مدرسه به یک اردوی پنج روزه برن (یه مکانی مثل اون اردویی که تو زیبای حقیقی بود)
شنبه صبح از خواب بیدار شدن و وسایلاشونو برای پنج روز جمع کردن و به همراه اتوبوس مدرسه به اردو رفتن..
زمانی که رسیدن همه هیجان زده از اتوبوس پیاده شدن و هرکدوم به چند گروه تقسین شدن و توی چادرای بزرگی رفتن و خوشبختانه، سوبین و یونجون باهم افتادن! البته به لطف بومگیو.
عصر رو کنار رودخونه با چند تا از بچه ها و یکی از معلم ها گذروندن و شب، همه بچه ها جمع شدن دور آتیش و برای هم قصه های ترسناک تعریف میکردن
و از طرفی، سوبین با هر یک کلمه میترسید ولی سعی داشت نشون بده که از هیچی نمیترسه..
اما خبر نداشت که شب موقع خواب قراره چه بدبختی ای بکشه..
زمان خواب فرارسیده بود و اکثرا همه خواب بودن
سوبین و یونجون توی بغل هم بودن ولی سوبین هنوز هم میترسید..+جونی..
یونجون چشماش رو برای بار پنجم باز کرد
-جانم..
+من هنوزم میترسم..
-اگه بیدار بمونم تا خوابت ببره میتونی بخوابی؟
+ارهههههه
یونجون لبخند مهربونی زد و با وجود اینکه گیجه خواب بود، برای خرگوش کوچولوش بیدار موند تا به خواب بره و شروع به نوازش کردن موهاش کرد
-سوبینی.. من هیچ وقت نمیزارم تو اسیب ببینی.. شبت بخیر عزیزترینم..
+شب توهم بخیر خورشید کوچولوم..
کمی بعد سوبین به خواب رفت و یونجون هم تصمیم گرفت که بخوابه..
-----------------------------------------
صبح روز بعد با گروهی از هم کلاسی هاشون به طرف جنگل رفتن تا یکم دورو اطراف رو ببینن
ولی لیا باز هم شروع کرد به چسبیدن به یونجون..
وای که اون دختر الانم که یونجون دوست پسر داره ول کنش نیست!+انقدر بهش نچسب
لیا نگاهی به یونجون کرد و بعد هم به سوبین خیره شد
^چیه؟ سوبینی دوست نداره من به دوست پسرش بچسبم؟
یونجون هوفی کشید و دختر رو از خودش جدا کرد و دست سوبین رو گرفت و جلو تر از همه راه افتاد
-ناراحت نشو بینی..
+خوشم نمیاد کسی جز من انقدر نزدیکت شه یون..
-میدونم.. منم همینطور
سوبین دست یونجون رو گرفت و به طرف دیگه ای از جنگل، به دور از چشم هم کلاسی هاشون برد
و پسر بزرگ تر رو به تنه درخت تکیه داد و شروع به بوسیدن لب هاش کرد
یونجون دستش رو روی کمر سوبین قرار داد و کمی بعد از لب های پسرکش فاصله گرفت
YOU ARE READING
still with you
Fanfictionوضعیت: درحال آپ.. writer: Luka couple: Yeonbin Genre: school life, romance, smut سوبین پسر خجالتی و درونگرایی که هیچ دوستی نداره ولی با ورود یونجون به زندگیش، زندگیش از یکنواختی در میاد سوبین و یونجون با وجود اینکه به تازگی باهم آشنا شدن ولی دوستا...