part⁶

50 11 2
                                    

سوبین لباساشو عوض کرد و بعد با یونجون از اتاق خارج شدن

لیا دوباره شروع به زدن حرفایی کرد که اتیش یونجونو بیشتر و بیشتر میکرد

^چه عجب دوتا کفتر عاشق بالاخره تشریف اوردن

یونجون چشم غره ای بهش رفت و بعد به همراه سوبین نشستن
بومگیو یکی از بچهای کلاسشون که بنظر پسر خوبی میومد به صورت کبود شده سوبین نگاه کرد

~سوبین چیشده؟ چرا صورتت کبود شده؟

یونجون نگاهی به لیا کرد و جای سوبین جواب داد

-دست گله لیاست

همه متعجب به لیا نگاه کردن

لیا پوزخندی زد

^چیه؟ حقش بود
یونجون ماله منه

سوبین حالا فهمیده بود..
هربار که لیا میگفت یونجون برای اونه
دلش میخواست به همه بگه یونجون برای خودشه
میخواست یونجون متعلق به خودش باشه

-خفه شو!..

-----------------------------------------
چند دقیقه گذشته بود و بعد خوردن کیک وقت باز کردن کادو ها شده بود
اکثر کادو ها، تیشرت و شلوار و .. بودن
و حالا رسیده بود به کادو سوبین و لیا

اول کادو سوبین رو باز کرد

درست میدید؟ دستبند کاپلی؟
سوبین براش دستبند کاپلی گرفته بود؟
به دست سوبین نگاه کرد
مال سوبین سفید بود
و برای خودش مشکی
چقدر قشنگ..

-این.. خیلی.. قشنگه..

سوبین لبخند زد

+دوستش داری؟

سوبین رو محکم بغل کرد

-عاشقشم..

لپ سوبینو کشید و بعد بینیش رو بوسید

بومگیو با ذوق جیغ زد

~شما دوتا باهمیددد؟

یونجون خندید و دستش رو روی دست سوبین گذاشت

-نه ولی..

~ولی؟

-هیچی بعدا میفهمید

سوبین متعجب به یونجون نگاه کرد
یونجون لبخند زد و موهاش رو بهم ریخت

-توهم بعدا میفهمی خرگوشکم

سوبین سرتکون داد

متاسفانه زمان کادو لیا رسیده بود
و مجبور بود بازش کنه

کادو رو باز کرد
خب لیاهم مثل بقیه براش یدونه تیشرت گرفته بود و.. اون یه نامه هم نوشته بود؟
نامه رو باز کرد
قابل پیش‌بینی بود که لیا درباره احساساتش گفته بود
یونجون خوندش و اون رو کنار گذاشت
و تشکر کرد

-----------------------------------------
مهمونی تموم شده بود و همه رفته بودن
سوبین اونقدر الکل خورده بود که مست شده بود و روی مبل دراز کشیده بود

still with you Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin