.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
نمیدونم که چه زمانی قرار بهت حقیقت رو بگم. نمیدونم کِی میتونم به چشمهات نگاه کنم و بدون اینکه احساس تهی بودن بهم دست بده حرفهام رو بزنم؛ بدون اینکه درد کشیدنت از پنهانکاریهام رو واضحاً توی چشمهای تیرهات احساس کنم؛ برای همینه که برات مینویسم تا یه روز، وقتی همه چیز فاش شد بهت بدمش.
میدونی یونگبوک وقتی اولین بوسهامون توی یه شب بارونی وقتی دیگه نمیتونستم تشخیص بدم که داری گریه میکنی یا نه، اتفاق افتاد؛ زمانی که نگاه چانگبین هیونگ یخ بست اون هم چون تو من رو بهش ترجیح دادی، میدونستم که یه روزی از دستت میدم. یه روز همون نگاه سرد چانگبین که به استخوانهام لرز داده بود از طرف تو نصیبم میشه؛ که شد. چانگبین آروم نمیگرفت، خودت هم خوب میدونستی اما همه چیز رو به جون خریدی، حتی شکسته شدن قلبت توسط من رو. اما لیکس، ستارهها خاموش میشن و تو باید میدونستی عشقی که به ستارهها تشبیه میشه یه روزی میمیره.
《از نامههایی که هیچوقت به دستت نرسید،
17 دسامبر 2022، هوانگ هیونجین》───── ⋆⋅☆⋅⋆ ─────
《سئول، خونه_ حال_ساعت 23 شب》
فندکش رو بین انگشتهاش چرخوند و نگاهش رو بهش دوخت. افکارش بهم ریخته بودن، یونگبوک واقعا قصد داشت همراهشون بیاد و هیونجین هم مخالفتی نشون نمیداد. دو هفتهای میشد که رسما با جیسونگ بهم زده بودن و حس میکرد مغزش گنجایش این همه فشار روانی رو نداره.
با خودش فکر میکرد چطور زندگیهاشون انقدر به سمت تباهی رفته بود؟ حریص شدنشون یا غروری که امپراطوری پدر هیون بهشون القا میکرد؟
نمیدونست، اما احساس دردی که داشت فقط بیانگر خودخواهیهای خودش بودن.
توی افکارش غرق بود که با بیرون کشیده شدن سیگار خاموش بین لب هاش، توسط انگشتهای کشیده پسر کوچکتر، به خودش اومد. نگاه سرزنشگر جیسونگ به نگاه متعجبش گره خورد.
"میدونی که آرومت نمیکنه. پس چرا میخوای بعد یک سال دوباره بکشی؟"
جیسونگ همونطور که اخمهاش رو بیشتر توی هم میکشید گفت و فندک قرمز مینهو رو از بین انگشتهاش بیرون کشید. مینهو نمیدونست که جیسونگ اونجا چیکار میکنه؛ اما میدونست وقتی تازه رابطشون رو تموم کردن و تصمیم دارن به عنوان دوست و همکار کنار هم بمونن، تنها بودنشون باهم زیاد کمکی بهش نمیکنه.
عصبی از خودش که رمز در رو عوض نکرده اخم محوی کرد و به جیسونگ خیره شد.
"نمیخواستم بکشم."
جیسونگ پلکی زد و چیزی نگفت. فندک زیپوی قرمز مینهو کادوی خودش به پسر بزرگتر بود. انگشتش رو روی حکاکی ظریف پشت فندک کشید
«Per la mia Anima» - «پِر لا میا آنیما» - «برای روح من»
لبخند تلخی زد که مینهو هم متوجهش شد. سخت بود، فراموش کردن عاشقانههایی که اجازه داده بودی شیرینیش کل وجودت رو برای خودش کنه خیلی سخت بود.
هردو داشتن تلاش میکردند اما نمیتونستند انکار کنند که چقدر دلتنگ به آغوش کشیدن همدیگهان.
"متاسفم جیسونگ."
مینهو با لحن صادقانهای گفت و قبل از اینکه جیسونگ فرصت تحلیل کلمات رو داشته باشه، دستش رو گرفت و پسر کوچکتر رو به سمت خودش کشید.
جیسونگ بیحرکت جلوش ایستاد. خوب میدونست که مینهو توی اون لحظه چقدر خسته است. اونقدر که حتی داشته تلاش یک سالهاش برای ترک سیگار رو فراموش میکرده و برای آروم کردن مغز خستهاش به آرامش کاذب نیکوتین پناه میبرده. برای همین بدون اینکه بهش یادآوری کنه که بیشتر از دو هفته است رابطه نصفه نیمهاشون رو تموم کردن و فقط به عنوان دوست کنار همن؛ اجازه داد دستهای مینهو دور کمرش حلقه بشه تا شاید فقط کمی آروم بگیره.
درسته که از رابطشون چیزی نمونده بود؛ اما هیچ کدوم نمیتونستند انکار کنند که چقدر معتاد به آغوش همدیگهان.
دستش رو نوازش وار روی موهای مینهو کشید. شاید احمقانه بود که هنوز اجازه میداد احساساتش به مینهو چشمهاش رو کور کنن؛ اما عشق چیزی نیست که بشه به راحتی بهش پایان داد.
با زنگ خوردن گوشی جیسونگ دستهای مینهو بیحرف از دور کمرش باز شدند. جیسونگ فندک رو روی میز گذاشت و گوشی تلفنش رو از جیب شلوارش بیرون کشید.
"بله؟"
"سلام جیسونگ، مینجون ام. توی آکوا کار میکنم. دفعه پیش شمارهات رو بهم دادی تا اگه یونگبوک اومد بهت بگم."
جیسونگ با تعجب به مینهو نگاه کرد و سعی کرد با آرامش جواب مینجون رو بده.
"اوه ممنون که تماس گرفتی. حالش خوبه؟ الان کجاست؟"
مینجون کمی مکث کرد و سعی کرد عادی جواب بده.
"وقتی اومد حالش زیاد خوب نبود، چند تا بطری اسکاچ با خودش برد توی اتاق VIP."
جیسونگ نگاهی به مینهو انداخت و بعد از گفتن"خودم رو میرسونم" تلفن رو قطع کرد.
لبش رو با زبونش تر کرد و سعی کرد لحنش رو کنترل کنه.
"کِی میخوای بفهمی که یونگبوک حالش خوب نیست؟ کِی میخوای به این درک و فهم برسی که نباید باهاش دعوا کنی؟ چرا نمیخوای دست از رفتار بچگانت برداری لی مینهو و بفهمی که برادرت به اندازه کافی مشکلات روانی داره و تو به عنوان برادر بزرگش نباید شرایط رو براش سختتر کنی؟"
مینهو متعجب پلکی زد، اصلا نمیفهمید پشت تلفن چه اتفاقی افتاده که جیسونگ رو اونقدر عصبی کرده. از آخرین دعوای خودش و یونگبوک مدت طولانی میگذشت و ترجیح داده بود درمورد ایتالیا اومدنش هم بحثی بینشون اتفاق نیفته. فقط امروز عصر به مطب کریستوفر رسونده بودش و بعد از اون هنوز خبری ازش نداشت.
"من با یونگبوک دعوا نکردم. امروز عصر رسوندمش مطب چان و هنوز برنگشته. کی پشت تلفن بود که اینطوری بهم ریختی؟"
جیسونگ دستی به موهاش کشید و سمت در اتاق مینهو رفت تا ازش بیرون بره.
"رفته بار. فکر نکنم حالش خوب باشه مینهو."
بدون اینکه به کار مهمی که به خاطرش به اونجا رفته بود فکر کنه، بعد از تموم کردن جملهاش از اونجا بیرون زد و حتی منتظر خداحافظی از طرف مینهو نشد. نباید یونگبوک مست رو تنها ول میکردند.
YOU ARE READING
My Unknown Star🌒 [Hyunlix Ver]
Fanfictionʚ Fanfiction Ongoing ɞ ꒰ Couple: Hyunlix, Minsung, Changlix ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Dram, Phycology, Smut🔞 ꒱ عشق خیلی عجیبه، وقتی از دستش بدی عجیب تر هم میشه. وقتی یه نفر ستاره زندگیت میشه تا راه رو برات روشن کنه، سخته این روشنایی رو از د...