.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
از دستت دادم و حالا کنج خاطرات شیرین لبخندهای تو نشستم و منتظر فرصتی میگردم تا لمست کنم. اما رویای شیرین من، تو به زودی محو میشی و اون وقته که من دوباره میون تاریکی افکارم شکنجه میشم.
امیدوارم روزی من رو ببخشی. امیدوارم روزی دوباره اینجا باشی.
آرزو میکنم که سرنوشتمون به این تلخی نباشه. آرزو میکنم برگردی چون رویای داشتنت به زودی مثل لبخندهات محو میشه.《هوانگ هیونجین، 18 اکتبر 2022》
───── ⋆⋅☆⋅⋆ ─────
《کره، سئول_حال_ساعت 7 صبح》
با زنگ خوردن ساعت تلفن همراهش چشمهاش رو باز کرد. نگاهی به سمت راستش انداخت و با دیدن ووشیک کنارش آهی کشید. نباید اون پسر رو درگیر زندگی شخصیش میکرد؛ اون فقط یه سکس پارتنر ساده برای هیونجین بود و وارد کردنش به زندگی خصوصی خودش فقط باعث به خطر افتادن جونش میشد.
شب قبل، بعد از حرف زدن با یونگبوک گیج، مست و آشفته به رابطه جنسی پناه برده بود تا افکارش رو خالی کنه. در حقیقت احساسات عجیبی که با دیدن یونگبوک توی پوستهی شخصیت تاریکش، به هیونجین دست داد نمیذاشت درست ذهنش رو کنترل کنه؛ برای همین با وجود اینکه میدونست ممکنه با آوردن ووشیک به خونهی خودش باعث جلب شدن نظر دشمنهاش بهش بشه باز هم با خودخواهی کاری که بهش نیاز داشت رو انجام داده بود.
موهاش رو به سمت بالا فرستاد و از روی تخت بلند شد. با این کار پسر دیگه هم چشمهاش رو باز کرد.
"صبح بخیر هیون."
هیونجین سری برای پسر تکون داد و بیتوجه به بدن برهنهاش سمت کمدش رفت تا حولهاش رو بیرون بیاره.
متوجه بود که ووشیک درحال دید زدنشه اما توجهی نکرد و چند ثانیه بعد سنگینی نگاه پسر هم از روش برداشته شد.
هیونجین حولهاش رو توی دست گرفت و سمت پسری که خیلی زود لباسهای شب قبلش رو به تن کرده بود چرخید.
"من دیگه میرم."
هیونجین هنوز گیج بود برای همین به تکون دادن سرش و گفتن "باشه"ای زیر لب اکتفا کرد.
ووشیک سمتش رفت و همونطور که سعی میکرد با دست کشیدن به موهای قهوهایش اونها رو مرتب کنه لبخندی به پسر قد بلندتر زد.
"دفعه بعدی وقتی انقدر گیجی بهم زنگ نزن هوانگ. هیونجین هشیار رو ترجیح میدم."
بعد از اون چشمکی زد و با بوسیدن گونه هیونجین روی پاشنه پا چرخید و از اتاق بیرون رفت.
با رفتن ووشیک کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و سمت حموم قدم برداشت.
به خودش حق داد که اونقدر کلافه باشه.
سالها بود یونگبوک رو توی اون وضعیت و شبیه به شبی که روی پل و زیر بارون برای اولین بار هم رو بوسیده بودن، ندیده بود.
یونگبوک شب قبل درست مثل اون موقع تاریک بود. مثل کسی که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره.
سرش رو به دیوار بخار گرفته حموم تکیه داد و برای بار صدم تلاش کرد تمرکزش رو به قطرات داغ آبی که از دوش حموم روی بدنش میریزه بده؛ اما ذرهای توی این کار موفق نبود.
تمام ذهنش داشت گذشته رو بهش یادآوری میکرد...
BẠN ĐANG ĐỌC
My Unknown Star🌒 [Hyunlix Ver]
Fanfictionʚ Fanfiction Ongoing ɞ ꒰ Couple: Hyunlix, Minsung, Changlix ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Dram, Phycology, Smut🔞 ꒱ عشق خیلی عجیبه، وقتی از دستش بدی عجیب تر هم میشه. وقتی یه نفر ستاره زندگیت میشه تا راه رو برات روشن کنه، سخته این روشنایی رو از د...