ده سال گذشت؛رویی مرز های شرق رو سامان داد و خشکسالی تموم شد . هائوبی در اوج اقتدار خودش بود ولی رویی هر روز افسرده تر و نا امید تر از روز قبل میشد و منتظر هائو بود که به هوش بیاد.
مثل هر روز کنار هائو نشست و دربارهی کار هایی که انجام داده بود برای هائو حرف میزد و بعد شروع کرد به خوندن کتاب شعری که همیشه برای هائو میخوند.عادتش شده بود که برای هائو روزی 50 بیت شعر بخونه و معتقد بود که هائو بهش گوش میده و شعر ها رو حفظ میکنه.صدای در رو شنید و گفت:چی شده؟بیا تو
!گائو وارد شد و گفت:سرورم ! راه حل جدیدی پیدا کردم
رویی:چه راه حلی؟
میگن کائن اعظم که در واقع در هایی زندگی میکنه داره برای انجام مراسم عبادی بودای زمین به هائوبی میاد شاید اون بتونه این مشکلو حل کنه-
رویی:کی میرسه به هائوبی؟
گائو:سرورم احتمالا 4 روز دیگه
رویی:عالیه وقت داریم بهش برسیم اماده شو تا بریم محل مراسم بودای زمین
اونجا به شهر دی فو رفتن که درواقع همون شهر بودای زمین رو به این نام معرفی میکنن و اونجا در مسافرخانه ای اتاق گرفتن . رویی هائو رو روی تخت گذاشت و به گائو گفت:کنارش میمونی و جم نمیخوری فهمیدی؟
گائو:بله
رویی به طرف محل مراسم رفت و منتظر موند تا مراسم تموم شه. بعد کی صبر و تحملمراسم تموم شد،به طرف کائن اعظم رفت و بهش احترام گذاشت
....گائن اعظم:جناب گوان میدونستم امروز با شما ملاقات میکنم ولی مشکل جناب هایی
رویی:اون فامیلیش ژانگه
کائن:خودتونو گول نزنید!نزارید اون در چند بعد گیربیفته و بهش اجازه بدید خودش باشه!روحش به حالت اولیش در اومده بود ولی اون دیگه اون ادم اول نبود بنابراین حالا که بنابراین وقتی به بدن برگشت بدنش قبول نکرد که روح خودش وارد بدن شده و بخاطر همین اونو مهر و موم کرد.
رویی:خب پس حالا باید چیکار کنم؟
کائن موهاشو با دستشاش مرتب کرد وگفت:باید کاری کنی تا دوباره هویت هایی هائو رو در دلش زنده کنی
رویی:چجوری؟
کائن:یک راه وجود داره...باید خون خاندان هایی رو بنوشه اونم یک کاسه بزرگ
رویی:هیچ راه دیگه ای نیست؟
کائن:جناب گوان انتظار نداشتم بین شما دو نفر تو کسی باشی که قراره توی کل زندگیش تجاتش بدی ولی بزار اینو بهت بگم که تو همیشه بیشتر از کاری که براش میکنی بهش بدهکار خواهی بود.امید وارم قلب خواهرزادم رو نشکنی
YOU ARE READING
Love even if it means death(عشق حتی اگه به معنی مرگ باشد)
Romanceرویی ناگهان لب های نرمی رو سرشار از احساس روی لب هاش احساس کرد و دست هایی دو تا دور کمرش رو با احتباط گرفته بود انگار که میترسید که بهش نزدیک شه و منتظر یه علامت بود .رویی دستاشو دور کمر هائو انداخت و باهاش همراهی کرد و بعد چند دقیقه از هم کمی فاصله...
