شکست و تومار توی دستش..................ناپدید شد!!
با شنیدن صدای ظرف ها خدمتکار ها که جرئت وارد شدن نداشتن به رویی خبر دادن و رویی به سرعت خودشو رسوند و در اتاق رو باز کرد وارد شد و دید هائو بی جان روی زمین افتاده و کلی ظرف شکسته دور و برشه...در اولین حدس حتما بخاطر افت فشار غش کرده بوده ولی رویی که خیلی نگران بود هائو رو در اغوش گرفت و به تخت برد وطبیب خبر کرد.
طبیب گفت:درسته فشارشون خیلی پایینه ولی.........مشکل چیزه دیگه ایه
رویی:مشکل چیه؟
طبیب :ضمیرش الان......الان اینجا نیست!!
رویی:منظورت چیه؟
طبیب:فقط باید صبر کنیم تا برگردن هیچ کاری نمیشه کرد.متاسفم سرورم!
رویی:بی مصرف
طبیب زانو زد و گفت:سرورم لطفا منو عفو کنید
رویی:گمشو!!همتون گمشید!!!
رویی هائو رو در اغوش گرفت و گفت:هائو!!متاسفم!وقتی بیدار شی همچیز رو برات توضیح میدم....ازت نمیخوام باهام بمونی فقط...فقط بیدار شو.....
............................................................................................................................(داستان از نگاه هائو بعد از بیهوش شدن)
چشماشو باز میکنه،کجاست؟چند وقت گذشته؟مرده و اومده به جهنم؟چرا همه جا داغ و اتشینه؟این تومار چیه توی دستش؟یعنی وارد تومار شده؟
در این فکر ها بود که از دور یک مرد رو دید که شخصی رو به شدت شلاق میزنه!!نزدیک شد و دید یه پسر بچه اس که نهایتا 700 سالش باشه ولی وحشیانه توسط مردی که بظاهر باید پدرش باشه تنبیه میشد
مرد:عوضی بی مصرف!تو مایه شرمساری هستی!با خودت فکر کردی اینطور میتونی جانشین من باشی؟تو یه بی عرضه بی لیاقتی!حتی نتونستی به کتابی به این راحتی مسلط بشی!
مرد کتابو به طرفی که هائو بود پرت کرد....به نظر میرسید هائو رو نمیبینه!هائو نزدیک رفت .کتاب یه روش تهذیب گری خاص رو نشون میداد که حداقل برای یه جاودان 1200 ساله 400 سال طول میکشید تا بهش تسلط پیدا کنه!این مرد چطور انتظار داشت یه بچه که بهش نمیاد زیاد تجربه داشته باشه به همچین چیزی مسلط بشه؟
پشت کمر پسر پر از جای شلاق شده بود و دیگه داشت از حال میرفت که مرد متوقف شد و گفت:باید بهش مسلط بشی!تا یاد نگرفتیش حق نداری از اینجا خارج شی!
مرد از اتاق خارج شد....پسر تلاش کرد روی پاش وایسته ولی موفق نشد!!پسر بچه ی دیگه ای بهش نزدیک شد و گفت:شاهزاده گوان!
شاهزاده گوان!این پسر رویی نیست؟هائو متوجه شرایط شده بود !!!اون داشت خاطره ای از بچگی رویی رو میدید!!!
رویی کوچک روی پاش ایستاد و به پسر دیگه گفت:گائو نترس!جالم خوبه ...تقصیر خودمه که پدرم رو نا امید کردم باید بیشتر تمرین کنم.
ESTÁS LEYENDO
Love even if it means death(عشق حتی اگه به معنی مرگ باشد)
Romanceرویی ناگهان لب های نرمی رو سرشار از احساس روی لب هاش احساس کرد و دست هایی دو تا دور کمرش رو با احتباط گرفته بود انگار که میترسید که بهش نزدیک شه و منتظر یه علامت بود .رویی دستاشو دور کمر هائو انداخت و باهاش همراهی کرد و بعد چند دقیقه از هم کمی فاصله...