در حالی که روز ها همین جوری میگذشتن ،هائو و رویی بهترین روز های عمرشونو با هم تجربه میکردن .روز به دربار میرفت و با هم مشکلات رو حل میکردن و به خواسته های مردم رسیدگی میکردن و شب باهم غذا میخوردن ،حمام میکردن ،حرف میزدن،شیطنت میکردن و میخوابیدن .واقعا همه چیز بی نقص و عالی بود و اونا یه روز عالیه دیگه رو مثل هر روز شروع کردن
هائو به سمت بخش امور مالی دربار میرفت که به اقامتگاه شیانگ نزدیک بود پس برای دیدن شیانگ پیش قدم شد.شیانگ مثل همیشه در حال تمرین جادو بود.شیانگ همیشه میگفت باید جادو و مبارزه رو خوب یاد مگیره تا باعث افتخار مادر و پدرش بشه ولی...........چرا یه پدر و مادر به جای اینکه از دخترشون بخوان گلدوزی و موسیقی و اشپزی یا رقص و نقاشی و خطاطی یاد بگیره باید ازش بخوان کارهای پسرا رو انجام بده؟مخصوصا که مشخصه شیانگ یه اشرافزاده است!!
هائو:شیانگ شیانگ!
ش ش:هائو!برام شیرینیی که قول داده بودی اوردی؟
هائو وانمود کرد چیزی نمیدونه و گفت:درباره چی حرف میزنی معلومه که.......................اورد!بیا بگیر بعدا بخور
ش ش:ممنونم من عاشق اینام
هائو:خوبه!داشتم رد میشدم گفتم بیام بهت سر بزنم ....تو بازم داری تمرین رزمی میکنی؟
ش ش:اره!من تقریبا به نیروی یانگ مسلط شدم ولی نیروی یین توی بدن من خیلی............
هائو:عیبی نداره زود یاد میگیری برا منم خیلی طول کشید تا به یین توی بدنم مسلط شم
ش ش:تو هم با یین مشکل داشتی؟
هائو:اره همه به این خاطر مسخره ام میکردن چون بیشتر پسرای تهذیب گر نمیتونن به یان مسلط شن و اول به یین تسلط پیدا میکنن و معمولا خانوما اول به یان غلبه میکنن ولی خب..............چیکار کنم بدنم اینجوریه.بیا بشین شیرینی تو بخور
هائو و شیانگ یه گوشه روی زمین نشستن و شیانگ دهنشو برای گاز گرفتن شیرینی به بازرگترین حالت ممکن باز کرد و گازی بزرگ از شیرینی گرفت.شیرینی گرد و به بزرگی یه پرتقال تامسون بود و وسطش از مایعی شیرین که از شیره انگور و عسل درست شده بود و گردو پر شده بود و هنوز داغ بود
هائ:اروم بخور خفه نشی
ش ش:پدر!پدر!!!!
هائو سرشو به طرفی که شیانگ نگاه میکرد برگردوند و بعد چند ثانیه دید که شیانگ به اون طرف میدوه ولی کسی که داشت میدید!!!!!!!!نه!این درست نست!!!حتما اشتباهی شده!!!
هائو:گوان رویی!؟!
به سمت رویی و شیانگ رفت و تلاش کرد شیانگ رو از رویی جدا کنه و گفت:شیانگ شیانگ جناب گوان پدر تو نیست!
ش ش:نه اون بابامه !بابا!بابا!تو بابای منی درسته؟
هائو:رویی!؟
YOU ARE READING
Love even if it means death(عشق حتی اگه به معنی مرگ باشد)
Romanceرویی ناگهان لب های نرمی رو سرشار از احساس روی لب هاش احساس کرد و دست هایی دو تا دور کمرش رو با احتباط گرفته بود انگار که میترسید که بهش نزدیک شه و منتظر یه علامت بود .رویی دستاشو دور کمر هائو انداخت و باهاش همراهی کرد و بعد چند دقیقه از هم کمی فاصله...