𝐏𝐀𝐑𝐓 1

108 10 0
                                    

14 April 1932 :
دو هفته ایی میشد که بهار شده بود .
امروز آفتابی ترین روز آپریل‌‌ ، آسمون مارسی رو مهمون خودش کرده بود .
نور خورشید روی بابونه ها هنر نمایی میکرد , پسرک همینطور که روی گل ها دراز کشیده بود .
دفتر خاطراتش رو توی دستش گرفته بود و یادداشت میکرد .
همیشه صبحا که بیدار میشد دویدن توی دشت های دهکده و فراری دادن پروانه ها یکی از بهترین لذت های زندگیش بود .
از دیدگاه پسرک هیچ کجای دنیا به اندازه دهکده شون زیبا نبود .
بزرگترین دلیلشم این بود که اونا نمی‌تونستن شیرینی های خوشمزه مثل مادام راشل درست کنن.

آره شاید فک کنید که جونگ کوک بخاطر طبیعت زیبای دهکده شون که از جاهای دیگه خوشش نمیاد .
ولی برای یه فرانسوی اصیل مثل اون
شیرینی های فرانسوی حتی از زادگاهشم مهم تر .
آخه محض رضای خدا کیه که بتونه گتو اپرا یا پتی فور به چیز دیگه ایی ترجیح بده ؟!
بعد از همه اینام که خسته میشد با خنده دفترچه خاطرات کوچولوش که به سلیقه خودش تزیینش کرده بود رو بیرون میورد از اتفاقات روزانه اش یادداشت مینوشت .

_کوکیِ من
الیزهِ ؛ کجایی ؟

اوه از آقای کیم براتون گفته بودم ؟
نه اون معشوق یا یه همچین چیزی برای جونگ کوک نیست.
خب اون یه جورایی کسی که جونگ کوکی همیشه اون گول میزنه که از راشل براش شیرینی بدزده.
یا مثلاً شبا باهاش به کارناوال های دهکده بره .
جونگ کوکی نمی‌دونست که احساسش نسبت به آقای کیم چیه تنها چیزی که میدونست این بود که بیشتر یادداشت های دفترچش از اون بود .

ولی برای تهیونگ یا بهتره بگم ادریک‌ ، اینطور نبود.
اون عاشق جونگ کوکی بود یا چیزی حتی فراتر از عشق

Jung kook pov :
همونطور که به دهن پر اون کروکمبوش هارو میخورد
به عنوان تشکر جواب داد :
+مرسی آقای کیم ، تو خرس عسلی ترین آدمی هستی که تا به حال دیدم.
_کوکیِ کیوت من خوشش اومده؟خب امشب باهام به جشن بیا .
میگم که کلی کروکمبوش و سوفله برات درست کنن.
+مادام های زیادی منتظر اینن که شمارو در جشن همراهی کنن قطعا اونا گزینه بهتری براتون هستن آقای کیم !
_افتاب شرقی من
چرا فکر کردی که من اونارو به تو ؛ الیزهِ ی بهشتی ترجیح میدم ؟
"گونه هام سرخ شدن؟نه .."
کوکیِ ابله چرا باید خجالت بکشی
خب راست میگه دیگه من از همه ی دخترای این دهکده ناز ترم
اینو حتی جیهوپی هیونگ هیونگی هم تایید میکنه"
با شنیدن این حرف ، آب دهنش رو قورت داد .
و خیلی مغرورانه، که البته فقط از دید خودش اینطور به نظر میومد جواب داد :
+حالا .. حالا که درخواست میکنین ، منم به رسم ادب باید بپذیرم و امشب شمارو همراهی میکنم
و بعد از این حرف شیرینی هاشو توی بغلش گرفت و به سمت خونشون به راه افتاد

.
.
.
پارت فلش بک به اینکه والریا و کیم چطور باهم آشنا بودند.

The Dark Helf MoonNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ