𝐏𝐀𝐑𝐓 8

15 1 0
                                    

صدای زمزمه های ریزی ، که یقیناً متعلق به دونفر بود شنید .
صدارو دنبال کرد تا به انباری در کنار انبار تسلیحات رسید.
در با پاهاش احتیاط باز کرد ، که ناگهان شوکه کننده ترین صحنه زندگیش رو دید .
سویون روی پاهای مارکو نشسته بود و مشتاقانه درحال بوسیدن هم بودن ، که ناگهان با دیدن تهیونگ از جا پریدن و خودشون مرتب کردند.
_نکنه هویتمم دروغینه .
+برادرم زیادی بهت آزادی داده که اینقدر جسورانه اطراف پایگاه می‌چرخی.
_بلاخرع معشوقه جئون بودن یه سری امتیازات به همراه خودش داره.
هردوشون به جنونی از عصبانیت رسیده بودن که هر لحظه ممکن بود بهم دیگه یورش ببرند .
درگیری های لفظیشون داشت جای خودش به حملات فیزیکی میداد.
-فکر کنم باید دیگه هردوتون بس کنید .
"خفه شو "تهیونگ و سویون همزمان باهم گفتند .
+خیلی مشتاقم به یک دوئل دو نفره دعوتت کنم فاتح فرانسه ؛ خورد شدن غرورت جلوی اسرایی که یه زمانی‌سربازات بودن چیزی نیست که به راحتی ازش بگذرم.
_منم به راحتی از جونت نمیگذرم!
شراب خوردن بالای سر جنازت ، حتی از بوسیدن لبای برادرت هم جذابتره.
در لا به لای بحث و جدل های مرد و زن جونگ کوکی بود ؛ که پشت به دیوار به گوش وایساده بود.
"ساز دوست داشتنت ناکوک میزنه برای رقصیدنم توی تنت فرمانده"
با خودش زمزمه کرد و بعد مکان ترک کرد.

*******

یه گوشه نشسته بود و به کسایی که سر میز بازی میکردند خیره شده بود.
بعضی ها افراد ثروتمند اما بی تجربه ایی بودن که که صرفاً برای سرگرمی شرط‌بندی میکردند و دسته ی دیگه افراد قمار باز اما ماهری بودند که برای تیغ زدن آدمای پولدار پوکر بازی میکردند.
فاحشه هایی که با لوندی خودشون رو پای اونا تکون میدادن که و برای یک شب انتخاب شدن عشوه میومدن.

همونطور که به روبروش خیره بود ویسکی توی دستش یکجا سر کشید و از متصدی بار درخواست یه لیوان دیگه رو کرد.
-تخت های اینجام جای خوبی برای مست کردنه سینیور!
بی اهمیت به وجود روسپی که برای درخواست بی شرمانه ایی اینجا بود بلند شد که بره.
-مارشال پتن خبر رسوند :«شن صحرا که اومد پایین ، دیگه دنبال گل سرخ نگرد.»
جاسوس که خودش روسپی جا زده بود بعد از رسوندن پیغام سریع در رفت و لا به لای جمعیت گم شد.

با عجله آدما رو کنار زد و از در کاباره بیرون رفت.
زن رو دید که با عجله از کوچه تاریک به سمت چپ فرار می‌کنه.
روی بلندی بالا رفت و ناگهان روی پشت بام پرید و جلوی زن در اومد.
دهنش رو بست و به زور اون رو داخل ماشینش کشوند.
به محض نشستن فورا درهای ماشینش قفل کرد و اسلحه رو زیر چونه زن گرفت.

_به رییس عوضیت بگو که رد خیانتش لای سندای آلمانیا پیدا کردم ، کوچکترین اتفاقی برای جونگ کوکم بیفته .
کاری میکنم داستان سر قطع شده اش جذاب‌ترین بخش تاریخ فرانسه تا ابد به حساب بیاد.
زن موهای بلوندی داشت و چشمای کشیده آبیش اقیانوس نگاهش وحشی تر کرده بود.
رژ قرمز رنگ و لباس بازش سینه هاش به خوبی بیرون انداخته بود که قطعا آرزوی هر مردی به شمار میومد.
-زیادی به اون احمق وفاداری کلنل ، فک میکردم میتونم تورو مال خودم کنم.
و بعد از ماشین پیاده شد و مجدداً به سمت کاباره راهی شد.

******

به آرومی وارد اتاق شد.
لباساش بی صدا درآورد و پشت به جونگ کوک خوابید.
محکم تنش بغل کرد و اونو به سمت خودش کشوند.
سرش به موهاش چسبوند و بو میکشید.
پشت به گردنش بوسه ایی گذاشت :
«‌آخ که چقدر دلتنگت بودم الماس»
بوسه زد :«افتاب شرقی من »
بوسه زد :« مروارید سیاهم»
بوسه زد :«رز گمشده ی من »

اما خبر نداشت که جونگ کوک بیداره و علارغم دلخوریش توی دل کوچولوش کیلو کیلو قند آب میشه.
+اونا نتونستن رازیت کنن ؟
_منظورت از اونا کیه ؟ تمام من تویی کوئیلو
مرد پوزخند دل نشینی به حسادت پسر و اینکه یواشکی خودش به خواب زده بود کرد :«هیچی به اندازه تن تو مستم نمیکنه عزیز کرده »
بعد آروم دستش به سمت پایین تنه پسر برد و اونو تو مشتش گرفت .
زیر شکمش داغ بود و پوست نرم و لطیفش هنوزم عین بچه ها بود.
_هنوزم حساسی عزیز کرده!
و بعد محکم تن جونگ کوک چرخوند.
کراوات مشکی رنگ از بغل تخت برداشت و باهاش دستای پسر به تاج تخت بست .
به گردنش حمله کرد و مک های درد ناکی بهش میزد
لب های گیلاسی رنگ پسرک باز شده بود و نفس نفس میزد .
با گازی که تهیونگ از برای مالکیت ازش گرفت ناله بلندی سر داد .
که پایین تنه فرمانده در حد جهنم سفت کرد.
_فرزند مسیح بودی الماس ؟ چند وقته سکس نداشتی مروارید ؟
لباسش توی تنش پاره کرد و به جون سینه هاش افتاد و بعد آروم به سمت شکمش رفت بوسه های ریزی میذاشت به عضو جونگ کوک که رسید بوسه ی محکمی روش گذاشت و زمزمه کرد :«من یه دائم الخمر مجنونم که از بند شراب وجودت رهایی نداره.»
لباس زیر جونگ کوک توی تنش پاره کرد .
عضوش تو دهنش گذاشت
+آه..ته..یون لطفاً
مرد بالا اومد لبای جونگ کوک بین لباش گرفت با دستاش دهن پسر از هم باز کرد زبونش به حلقش فرو فرستاد و مالکانه می‌بوسید.
_لطفا چی؟ لطفاً نکنم.
مگه نمیدونی چقدر لجبازم بلای شیرین جونم؟

و بعد به پایین برگشت و به پریکام هایی که از آلتش سرازیر میشو نگاه کرد.
_ببین چقدر برام خیسه ، میخواد که نوازشش کنم.
عضوش تو دهنش گذاشت و بالا پایین میشد.
+برو کنار عوضی
_توی دهن این عوضی بیا ، میخوام هر شب پسر سفید من باشی .
با گفتن جمله بی شرمانه و تحریک آمیز جونگکوک با شدت توی دهن مرد کام شد.
پاهات به بهم چفت کن .
با عقب جلو کردن عضوش بین رون های سفید درشت پسر کام شد .
اسپنک به باسنش زد و کنار جونگکوک دراز کشید .
دستش از زیر سرش رد کرد و بوسه میزد.
_تو وطن منی مگه سرباز از وطنش میگذره.
و بعد از سالها کنار هم بخواب رفتن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Dark Helf MoonWhere stories live. Discover now