P34

1.9K 312 79
                                    

جیمین برای تشکر از یونگی پیش قدم شد.... درسته که یونگی با کسی حرف نمیزد و اغلب اوقات تو خودش بود اما با کار دیروز حسابی
جیمین رو غافلگیر کرده بود.... درست زمانی که نزدیک بود جیمین از یکی از قلدرهای مدرسه حسابی کتک بخوره یونگی خودشو رسونده بود
و باهاش درگیر شده بود.

از پشت سر صداش زد

-یونگی؟

یوونگی برگشت..... جیمین با دیدن گوشه ی لب یونگی که هنوز زخم بود و گونه ی کبودش گفت:

-من واقعا متاسفم بخاطر من کتک خوردی

-مسئله ی مهمی نیست

-میگم.... میتونم برای تشکر بعد مدرسه به بستنی دعوتت کنم؟

یونگی میخواست جواب رد بده اما یه چیزی تو چشمای جیمین بود که یونگی نمیتونست بیشتر از این در مقابلش مقاومت کنه جیمین گیرا و دوست داشتنی بود اما برای یونگی طعم متفاوتی داشت

-باشه میبینمت

یونگی اینو گفت و جیمین رو ترک کرد جیمین لبخندی از سر رضایت زد و رفت
....................................................................................
جیمین لیسی به بستنیش زد و گفت:

-چی شد که اومدی مدرسه ی ما؟

-پدر ‌‌و مادرم شنیده بودن مدرسه ی خوبیه بنابراین تصمیم گرفتن برای سال اخر بیام اینجا

-اهان

یونگی در سکوت بستنیشو میخورد جیمین گفت:

-راجع به من کنجکاو نیستی؟ هیچ سوالی نمیپرسی!

-با اینکه راجع به من شنیدی ولی کنجکاو نیستی ادم عجیبی هستی  تو مدرسه راجع به من زیاد حرف میزنن 

-باید کنجکاو باشم؟

-حتما چیزای عجیبی راجبم شنیدی

-چی باید بپرسم؟ اینکه آیا این شایعات راسته که میگن تو یه بچه داری و با جونگکوک اونم زیر سن قانونی ازدواج کردی

جیمین غم زده گفت:

-پس میدونی

-اره شنیدم

-راسته همش راسته

- ولی راست و دروغش برام مهم نیست

جیمین که انگار تازه با واقعیت مواجه شده بود بستنی رو زمین انداخت یونگی گفت:

-چی شد؟

-حالا که بهت گفتمشون انگار دوباره یادم افتاد که همه چیز واقعیه  ... یه لحظه فکر کردم همه ی این اتفاقات خواب بود ولی نیست

- چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که چجوری قراره به چیزایی که میخوای برسی اینکه الان تو چه نقطه ای از زندگیت قرار داری مهم نیست

-چیزایی که میخوام؟

-اره هر ادمی یه رویاهایی داره  ادم  برای رسیدن به رویاهاش اگه و اما و شاید نمیاره

CPR (فصل سوم پدر کوچک)Where stories live. Discover now